آنچه البته به جايي نرسد فرياد است
شب تاريک و راه باريک و من مست قدح از دست ما افتاد و نشکست
• نگه دارنده اش نيکو نگه داشت و گرنه صد قدح نفتاده بشکست
• ز دست چرخ گردون داد ديرم هزاران ناله و فرياد ديرم
• نشسته، دلستانم با خس و خار دل خود را چگونه شاد ديرم
• دلا، خوبان دل خونين پسندند دلا خون شو ، که خوبان اين پسندند
• متاع کفر و دين بي مشتري نيست گروهي آن ، گروهي اين پسندند
• ندونم لوت و عريونم که کرده خودم جلادو بي جونم که کرده
• بده خنجر که تا سينه کنم چاک ببينم عشق بر جونم چه کرده
• بشم، واشم از اين عالم بدر شم بشم از چين و ماچين دورتر شم
• بشم از حاجيان حج بپرسم که اين ديري بسه يا دورتر شم
• اگر دل دلبره ، دلبر کدمه؟ وگر دلبر دله ، دل را چو نومه؟
• اگر دستم رسد بر چرخ گردون از او پرسم که اين چونست و آن چون
• يکي را داده اي صد گونه نعمت يکي را قرص جو آلوده در خون
• مرا نه سر نه سامان آفريدند پريشانم پريشان آفريدند
• ز دست ديده و دل هر دو فرياد که هر چه ديده بيند دل کند ياد
• بسازم خنجري نيشش ز پولاد زنم بر ديده تا دل گردد آزاد