در «بالاترين» خبري تکاندهنده ديدم. باورم نشد. به پدرش تلفن کردم. پاسخ نميداد. به برادر بزرگش، محمد، تلفن کردم. جواب نميداد. به عمويش، اسماعيل، تلفن کردم. بغضآلود گفت: خبر صحت دارد. من نيز بغض کردم و گريستم. خبر شهادت محسن روح الاميني در زندان اوين مرا تکان داد. سخت گريستم. ميدانم که خون محسن از خون ندا آقا سلطان و سهراب اعرابي و مسعود هاشم زاده و کيانوش آسا و ديگران رنگينتر نيست؛ ولي چون ميشناختمش طبعاً بيشتر متأثر شدم. دکتر روح الاميني، که دکتر داروساز و هم اکنون رئيس انستيتو پاستور است، و همسرش، خانم دکتر زهره حقيقي، از مفاخر علمي کشورند. محمد، برادر محسن که سه چهار سالي از محسن بزرگتر است، سالها مسئول بسيج دانشجويي دانشگاه تهران بود. نميدانم در اين ساعت چهره هميشه خندان دکتر روح الاميني و محمد روحالاميني چگونه است. فراموش نميکنم آن روز را، در کوران نهمين انتخابات رياستجمهوري، که دکتر محسن رضايي، دوست و يار قديمي دکتر روحالاميني، از نامزدي رياستجمهوري منصرف شد. دکتر روحالاميني در شيراز ميهمان ما بود. احمدينژاد به دکتر روح الاميني تلفن کرد و شنيدم که خواهش و تمنا ميکرد رضايي اطلاعيه بدهد که به سود احمدينژاد انصراف ميدهد. البته محسن رضايي نپذيرفت. آن زمان، چه کسي ميتوانست تصوّر کند روزي را که محسن، پسر دکتر روحالاميني، قرباني صعود شوم احمدينژاد شود. چه کسي باور ميکرد روزي محسن روحالاميني را در اوين خواهند کشت؟ چه کسي باور ميکند محسن، و دهها مانند محسن، به اين سادگي قرباني موج جهل و جنوني شوند که گروهي مجهولالهويه ايجاد کردهاند. شهادت محسن روحالاميني، و همه شهداي راه جنبش نوزايي ايران اسلامي، را به جناب آقاي دکتر عبدالحسين روحالاميني، سرکار خانم دکتر زهره حقيقي، مهندس محمد روحالاميني و خاندان محترم ايشان تسليت ميگويم.