وبلاگ :
روستاي آذران (نگيني درکوههاي کرکس)
يادداشت :
سفر نامه اي از يك همكلاسي سابق
نظرات :
0
خصوصي ،
45
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
كمونكم
(نوشته اي از عبيد زاكاني) / خواب ديدم قيامت شده است. هرقومي را داخل چالهاي عظيم انداخته و بر سرهر چاله نگهباناني گرز به دست گمارده بودند الا چالهي ايرانيان. خود را به عبيد زاكاني رساندم و پرسيدم: «عبيد اين چه حكايت است كه بر ما اعتماد كرده نگهبان نگماردهاند؟» گفت: «ميدانند كه به خود چنان مشغول شويم كه ندانيم در چاهيم يا چاله.» خواستم بپرسم: «اگر باشد در ميان ما كسي كه بداند و عزم بالا رفتن كند...» نپرسيده گفت: گر كسي از ما، فيلش ياد هندوستان كند خود بهتر ازهر نگهباني لنگش كشيم و به تهِ چاله باز گردانيم !