• وبلاگ : روستاي آذران (نگيني درکوههاي کرکس)
  • يادداشت : مژده
  • نظرات : 0 خصوصي ، 127 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + لدرذ 

    چه از آغاز مشروطه هميشه قانون‌گذاران، عبدالرسول‌ها بودند و مجريان قانون، چوپان گونه‌هايي که توان استنباط و اجتهاد از قانون را براي حرکات مثبت ندارند. قطعاً داستان کهن عبد الرسول و چوپان را شنيده‌ايد و من دگربار يادآور مي‌شوم.
    حکايت است که چوپاني را زن بدادند و او با راهکارهاي مجامعت آشنا نبود. به پيش عبدالرسول، کارشناس قانون‌دان روستا رفت تا شيوه کار را از او اموزد و قانون‌گرا گفت: اين که چيزي نيست وجب را بگشا و انگشت شصت را بر نافش گذار به هر کجا که انگشت کوچک‌تر رسيد هدف همان‌جاست.
    قضا را وجب چوپان بزرگ بود و انگشت کوچک چوپان به جاي دگر برسيد و نزاع زوجين آغاز شد. زن مي‌گفت به آن‌جا که خدا و رسول فرموده و چوپان قانون‌گرا پيله کرده بود که هرگز، به همان‌جا مي‌زنم که عبدالرسول مقرر داشته‌است.


    و من اين داستان مي‌نوشتم که در همان لحظه 3 نفر به احوال پرسي‌ام آمدند که آن هر سه و من چهارمي سخت ضربه قوانين عبدالرسول را خورده‌ايم. يکي برادر خانمم که اگر کتاب تلخ‌ترين نوشتار من از چنگال وزارت ارشاد آزاد شود ماجراي کارهاي توليدي او و پدرش را با ادارات عبدالرسولي پيش از انقلاب خواهيد خواند.
    ايشان پس از انقلاب موسس بزرگ‌ترين کارخانه علمي و صنعتي چوب خاور ميانه در مشهد مي‌باشد و از سال 75 تا 80 يک‌سره مي‌کوشيد تا موفق به تاسيس کارخانه نئوپان گردد و در همه مدت حذفي‌هاي چوب‌بري را جمع مي‌کرد و کوهي از آن‌ها را در محوطه انباشته بود و براي تهيه ماشين‌آلات به آلمان هم رفت و همه امکانات توليد آماده بود. ليکن چهار سال قوانين عبدالرسولي او را سرگرم ادارات داشت تا اين که ندانست چرا کوه بازيافتي‌ها ناگهان آتش گرفت و مردم مشهد از سه فرسخي آتش ان را مي‌ديدند.

    ديگري خود من که برپايه فرمان امام که فرمود کشاورزي و دامداري محور اقتصاد اين انقلاب است، سر به بيابان زدم و دامداري شش هزار راسي را تاسيس کردم و اداره پشتيباني امور دام کشور به وسيله حيله‌هاي غربي حرفه دامداري من را ورشکست ساخت.

    سومي، فرزندم که مهندس و کارمند وزارت کشاورزي بود و آن‌گاه که ديد صدها مهندس کشاورزي ول مي‌گردند از شغلش استعفا داد و شرکت آبياري تحت فشاري را تاسيس و در پي آن بود که کارخانه ژئوممبراني که براي زير سازي استخرها در کشوري که آب براي کشاورزي‌اش ارزش حياتي دارد تاسيس کند و چهار سال در ادارات و بانک‌ها دويد و موفق نشد تا اين که سه کارخانه مشابه در عربستان و دوبي و کويت تاسيس و او را براي نمايندگي فروش محصولاتشان در ايران برگزيدند. بشنو و گريه کن ديگران مواد خام اين ورقه را از ايران مي‌برند در حالي که ساخت کارخانه‌اش براي صنعتگران ايراني از ساخت قوطي کبريت هم ساده‌تر است.

    داستان چهارمي شيرين‌تراست. استاد دانشگاهي، دوران انقلاب براي اولين مرتبه در مشهد به تاسيس گاوداري صنعتي پرداخت و گاو هلشتاين را به مشهد وارد و گوساله شيري توليد و توزيع مي‌کرد. ليکن در دوران مسئوليت آقاي غفوري‌فرد استاندار راستي‌ها، از آن‌جا که اين استاد دانشگاه به استاندار گفته بود شما که دکتر نيستيد چرا خود را دکتر مي‌ناميد، محيط حکومتي شرايط زندگي در خراسان را بر او آن چنان دشوار ساخت که مجبور به مهاجرت به آمريکا که در آن‌جا هم او را به استادي دانشگاه مي‌پذيرفتند گرديد و چهار فرزندش را در چهار رشته به عالي‌ترين درجه علمي رسانيد. يکي فوق تخصص چشم پزشکي و جراح چشم، يکي فوق تخصص اعصاب و تنها معالج بيماري پارکينسون در جهان و ديگري فوق تخصص جراحي قلب و آخري دکترا در حقوق بين‌الملل که همه استاد دانشگاه و دکتر بيمارستان‌هاي دولتي و بيمارستان خصوصي هم دارند و هر چه بخواهي پر درآمد.

    ليکن از آن‌جا که پدر از سادات ريشه‌دار است مي‌گويد: من تا به امروز بچه‌هايم را حفظ کرده‌ام و هنوز هم نماز مي‌خوانند ليکن يقين دارم که نام‌هاي از نسل سوم به بعد بجاي محمد و فاطمه، ژاک و ژاکلين خواهد شد و نسلم کافر و نمي‌دانم فردا جواب خدا را چه بدهم. از اين‌رو مصمم مي‌شوند با درآمدهاي سرشاري که در آمريکا دارند در ملک متروکشان در 10 کيلومتري مشهد بيمارستان خيريه‌اي بسازند.
    به ايران مي‌آيد و به پشتيباني ايمانش دو سالي در ادارات مي‌دود و همه مجوزهاي تاسيس را مي‌گيرد ليکن چون اعطاء استعلام و مجوز به وزات جهاد کشاورزي مي‌رسد پاسخشان اين که بايد پانصد ميليون تومان براي تغيير کاربري زميني گچي که هرگز آبي به خود نديده و کشت نشده بپردازيد!! زميني که هزاران هکتار از آن گونه در ايران فرو افتاده است و دکتر مصمم به برگشت به آمريکا بود که من گزارش آن‌چه شده بود را به دفتر رهبري دادم و دفتر از اقاي استاندار تقاضاي رسيدگي کرد و آقايان مجبور به رسيدگي جدي و تجديد نظر شدند و اولين رسيدگي اين که کشف شد که آقايان زميني را که براي تغييرکاربري آن پانصد ميليون تومان تقاضا کرده‌اند، نم‌يدانستند کجاست و چون دانستند، فرمودند: بايد براي اين زمين از همه جا استعلام شود و دگر بار دکتر را براي دوسال عقب نخود سياه مي‌فرستند و او را مجبور به کوچ دوباره به آن‌جايي کردند که قدر دانشمندان را مي‌دانند.

    آري آنگاه که قوانين، عبدالرسولي باشد و مجري قانون، چوپان سرانجام کار به همين جا مي‌رسد و دشمن مي‌تواند به ياري ساختار اداراتي که از قرن هجدهم تا پيش از انقلاب بنيادي گرديده‌است، هر ارزشي را تبديل به ضد ارزش کند.