• وبلاگ : روستاي آذران (نگيني درکوههاي کرکس)
  • يادداشت : مژده
  • نظرات : 0 خصوصي ، 127 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + منم 
    درويشي بر کاروان‌سرايي مي‌گذشت. وارد شد و خر خود را به مسئول مربوطه سپرد و به جمعي که آن‌جا بودند، وارد شد. سردسته‌ي آن‌ها رند تيزي بود. استقبال گرمي از درويش کرد و دستور داد خوردني و نوشيدني بسيار بياوردند و کباب و دوغ و مرغ بريان و .... نوچه‌ي آن سردسته که رفت سفارش بدهد، کاروان‌سرادار گفت: «اين‌ها را چه کسي قرار است آخرش حساب کند؟‌» او هم گفت که «همين درويش. خرش هم اين‌جاست ديگر!» کاروان‌سرادار هم گفت که اين‌طوري نمي‌شود. خودش بايد بگويد! در همان حين، سردسته‌ي رند، ضرب و طربي را شروع کرد و درويش را بلند کرد به رقصيدن و خواندن. با اين آواز که «خر برفت و خر برفت!» کاروان‌سرادار که چنين ديد، قانع شد و شايد با خودش گفت که «اين ابله را ببين که چه شادماني از بهر خوردن و خرج کردن خرش مي‌کند!» * صبح که آمد، درويش مانده بود و ديگران رفته بودند. خواست برود، سراغ خر خود را گرفت. کاروانسرادار نيز معلوم است که زير بار نرفت. ** پ.ن: آدم ياد حضرات مي‌افتد که با رقص و شادي و پايکوبي و آواز «خر برفت و خر برفت» از هر گندي که زده‌اند، حماسه مي‌سازند. فقط اين درويش ما واقعا نمي‌دانست که چه اتفاقي در جريان است و اين حضرات مي‌دانند. شما هم جدي نگيريد! لذا: گرامي باد پيروزي هسته اي! زنده باد بيانيه‌ي سرنوشت ساز+!‌