رجبعلي نکوگويان مشهور به « جناب شيخ » و « شيخ رجبعلي خياط » در سال 1262
هجري شمسي، در تهران ديده به جهان گشود. پدر رجبعلي کارگر ساده اي بود.
هنگامي که رجبعلي 12 سال داشت از دنيا رفت و وي را تنها گذاشت.
شيخ
براي گذران عمر خياطي مي کرد و در خانه خشتي و ساده اي که از پدرش به ارث
برده بود در خيابان مولوي کوچه سياهها (شهيد منتظري) زندگي مي کرد. وي تا
پايان عمر در همين خانه زيست.
پس از واقعه مهمي که در جواني شيخ
پيش آمد، کراماتي به وي عنايت شد، پرده ها از جلوي چشمانش افتاد و حالات
کشف و شهود معنوي براي وي ممکن شد.
جناب شيخ در ديداري که با حضرت آيت الله سيد محمدهادي ميلاني داشت، تحول معنوي خود را چنين بازگو نمود:
"در
ايام جواني (حدود 23 سالگي) دختري رعنا و زيبا از بستگان، دلباخته من شد و
سرانجام در خانهاي خلوت مرا به دام انداخت، با خود گفتم: رجبعلي! خدا
ميتواند تو را خيلي امتحان کند، بيا يک بار تو خدا را امتحان کن! و از اين
حرام آماده و لذت بخش به خاطر خدا صرف نظر کن. سپس به خداوند عرضه داشتم:
خدايا! من اين گناه را براي تو ترک ميکنم، تو هم مرا براي خودت تربيت کن."
رجبعلي نکوگويان براي رضاي خدا معصيت را ترک مي کند و اين کف نفس و پرهيز از گناه، موجب بصيرت و بينايي او ميگردد.
شيخ
در اين باره مي گويد: من استاد نداشتم، ولي گفتم: خدايا! اين را براي
رضايت خودت ترک مي کنم و از آن چشم مي پوشم، تو هم مرا براي خودت درست کن.
***
شيخ تعريف مي کند: نفس، اعجوبه است، شبي ديدم حجاب (حجاب نفس و تاريکي
باطني) دارم و طبق معمول نميتوانم حضور پيدا کنم، ريشه يابي کردم. با
تقاضاي عاجزانه متوجه شدم که عصر روز گذشته که يکي از اشراف تهران به
ديدنم آمده بود، گفت: دوست دارم نماز مغرب و عشا را با شما به جماعت
بخوانم، من براي خوشايند او هنگام نماز عباي خود را به دوش انداختم ... .
***
يکي از فرزندان شيخ ميگويد: ابتدا پدرم در يک کاروانسرا حجرهاي داشت و در آن خياطي ميکرد.
روزي
مالک حجره آمد و گفت: راضي نيستم اينجا بماني. پدرم بدون چون و چرا و بدون
اين که حقي از او طلب کند، فرداي آن روز چرخ و ميز خياطي را به خانه آورد
و حجره را تخليه کرد و تحويل داد، از آن پس در منزل، از اتاقي که نزديک در
خانه بود براي کارگاه خياطي استفاده ميکرد.
***
يکي
از دوستان شيخ ميگويد: فراموش نميکنم که روزي در ايام تابستان در بازار
جناب شيخ را ديدم، در حالي که از ضعف رنگش مايل به زردي بود. قدري وسايل و
ابزار خياطي را خريداري و به سوي منزل ميرفت، به او گفتم: آقا! قدري
استراحت کنيد، حال شما خوب نيست. فرمود: عيال و اولاد را چه کنم؟! در حديث
است که رسول خدا (ص) فرمودند: « إن الله تعالي يحب أن يري عبده تعباً في
طلب الحلال؛ خداوند دوست دارد که بنده خود را در راه به دست آوردن روزي
حلال، خسته ببيند. » و « ملعون ملعون من ضيع من يعول؛ ملعون است، معلون
است کسي که هزينه خانواده خود را تأمين نکند.»