علي(ع) نزد عثمان آمد و در ضمن سخنان خود گفت: زود تصميم ميگيري و به نصيحت دوستانت توجه نميکني. آن از ابوذر و اينک شنيده ام که قصد داري عمار ياسر را از شهر مدينه تبعيد کني. از خدا بترس و با صحابه پيامبر(ص) اينگونه رفتار نکن. عثمان که اين سخنان علي(ع) را شنيد خوشش نيامد و به او برگشته گفت: اول بايد تو را از شهر بيرون کنم که همه چيز زير سر توست. علي(ع) پاسخ داد: تو که هستي که بخواهي مرا از شهر بيرون کني. ميتواني امتحان کني… آنگاه براي اينکه او را نرم کرده باشد، گفت: گاه چنان عمل ميکني که از راه شريعت بيرون است و طبيعي است که اعتراض مردم بلند ميشود. اين برخورد با معترضان از شيوه بزرگان دور است. علي(ع) از جلسه بيرون آمد و به عمار ياسر فرمود: در خانه باش و بيرون نيا. قبيله عمار از علي(ع) تشکر کرده و گفتند: ما همه دوستدار تو هستيم. اگر تو کمک کني از عثمان هرگز ضرري به ما نخواهد رسيد.اين گفتگو به عثمان منتقل شد و او هر جا مينشست از علي(ع) گله ميکرد. برخي از اصحاب اين گلايه را به علي(ع) منتقل کردند. او پاسخ داد: به خدا قسم تا توانستهام به او اعتراض نکردهام. تنها آنجا که ضرورت داشت جز حق و خير و صلاح او و مسلمانان را در نظر نداشتهام.?- مالک اشتر: بعد از شرابخواري علني «وليد بن عقبه» و خواندن نماز چهار رکعتي در صبح، آن هم در حال مستي و شکايت مردم کوفه، از بيعدالتي او، عثمان «سعيد بن عاص» را به جاي او بر حاکميت کوفه منصوب کرد. او به سعيد سفارش کرد عدل و انصاف را رعايت کند و با مردم کوفه خوشرفتار باشد. سعيد جواني کم تجربه بود و عليرغم قول و قرار خود، به بد رفتاري با مردم پرداخت.روزي سعيد با جمعي از بزرگان کوفه در مسجد کوفه نشسته بودند و از زمين و محصولات زمين عراق سخن ميگفتند. يکي از نظاميان سعيد گفت: عراق بوستان قريش است هر چه را بخواهند بر ميدارند و هر چه بخواهند را براي ديگران ميگذارند. مالک اشتر گفت: متکبر و فزون طلب نباش. به تو مربوط نيست که بوستاني را به خود اختصاص دهي. جدال لفظي بالا گرفت. مالک اشتر کمربند آن نظامي را گرفت و به برادران خود گفت اين فاسق را بکشيد تا عبرت ديگر گناهکاران باشد. نزديکان مالک اشتر وي را کتک زدند و از مسجد بيرون انداختند. دو گروه از مسجد بيرون رفتند. سعيد بن عاص به عثمان نامه نوشت و در ضمن بيان حوادث به او نوشت: تا مالک اشتر در کوفه حضور دارد هيچ کاري نميتوان کرد…در اصلاح اين شر و فساد و فرو نشاندن اين فتنه که اشتر ايجاد کرده است هر چه مصلحت ميبيني، انجام دهم؟عثمان نامهاي به سعيد نوشت و گفت مالک را از شهر تبعيد کند و نامه ديگري براي مالک اشتر نوشت. او در نامه به مالک اشتر گفت: به من خبر رسيده است که تو ريشه فتنه هستي و ميخواهي کوفه را به شر و فساد بکشي و آتش فتنه را روشن کني… از اين ساعت مصلحت آن است که در کوفه نباشي و به سوي شام بروي. تو در کوفه فتنه بر ميانگيزي و اذهان مردم را بر من مشوش و تباه ميسازي. مالک با برخي از مشاهير و دوستان خويش راهي شام شدند. معاويه در شام مالک و يکي از ياران او را به زندان انداخت ولي با مذاکراتي که ياران وي از جمله «صعصعه بن صوحان» با معاويه کردند او آنها را از زندان آزاد ساخت. معاويه به آنان توصيه کرد با رهبران خويش مخالفت نکنند. ولي آنان پاسخ دادند ما مخلوق را با معصيت خالق فرمان نبريم. با اين حال معاويه همواره آنان را تحت نظر داشت.در سال ?? هجري عثمان استانداران خود را در يک نشست اضطراري گرد هم جمع آورد و از آنان خواست براي خاموش ساختن فتنه و آشوب چاره انديشي کنند. ديدگاه استاندار شام، «معاويه بن ابي سفيان»، اين بود که هر کس منطقه خود را به بهترين نحو حفظ کند و امام نيز امور مدينه را زير نظر داشته باشد. نظر استاندار مصر «عبد الله بن سعد بن ابي سرح» اين بود که امام بايد سران فتنه را هر چه زودتر به قتل برساند تا آتش فتنه خاموش شود. پيشنهاد استاندار بصره، «عبد الله بن عامر» اين بود که امام بايد مردم را به جهاد با دشمن در مرزها بفرستد تا آنان به دشمن مشغول باشند و فرصتي براي فتنهگري نداشته باشند. در جمع بندي نهايي عثمان گفت: به مناطق خود باز گرديد. با مردم خوشرفتاري کنيد. سلوکي عادلانه در پيش گيريد و با احتياط کامل مردم را به سوي دشمن در مرزها بفرستيد. در اين صورت از هر که حرکتي ناملايم سرزد فوراً حقوق او را از بيتالمال قطع کنيد.آنان پراکنده شدند ولي ديگر براي اين برنامه ها فرصتي نبود. روز به روز اعتراض معترضان افزون شد. تهديد، تطميع، زندان، شکنجه و تبعيد، معترضان را خاموش نکرد. اصحاب پيامبر(ص)، بزرگان کوفه، بصره و مصر به بيکفايتي عثمان راي دادند و يکصدا خواهان کنارگيري او از حکومت شدند. اما عثمان تا آخرين لحظات عمرش بر اين باور اصرار داشت که مردم حق نظارت بر عملکرد حاکمان و چگونگي عزل و نصب او و مخارج بيتالمال را ندارند و او لباسي که خدا بر تن او کرده است را به درخواست مردم از تن خارج نخواهد کرد. اينگونه بود که طومار حکومت و حيات او به يکباره برچيده شد و مردم حکومت را به منتخب واقعي خود امير المومنين علي بن ابي طالب(ع) واگذار کردند.