چه خوب گفته يکي از دوستان در صفحه نظرات:
اگه روزه خودت رو بخوري دستگير ميشي ولي اگه راي مردم رو بخوري رئيس جمهور ميشي...اگه زنا کني سنگسار ميشي ولي اگه تجاوز کني سردار ميشي...اگه چک برگشتي داشته باشي کلاهبردار،ولي پول نفت رو ببخشي به فلسطين ميشي رهبر...با بدبختي مدرک ميگيري و ميشي راننده تاکسي،ولي جعل ميکنندو ميشن وزير...شکايت کني کشته ميشي ولي بکشي درجه ميگيري...مال حلال بخوري ميشي گدا، ولي حرام بخوري ميشي وزير...
هنوز کساني هستند که به آرزوي ملک ري کمر به سر بريدن حسين مي بندندو هنوز کساني هستند که رسانه هايشان از بازار شامي ها بدتر است … اما… اينبار “علي تنها نخواهد ماند”… و حسين را ميان صحراي کربلا سر نمي برند… ما منتظريم تا محرم گردد… هنگامه امتحان فراهم گردد…سبز باشيد
عثمان خطاب به او گفت: اي جُندب. هيچ چشمي به ديدار تو روشن مباد! ابوذر گفت: پدرم مرا جندب و پيامبر مرا عبد الله نام نهاد. عثمان گفت: تو اظهار داشتهاي که من گفتهام خدا فقير و من ثروتمند هستم؟ ابوذر گفت: من چنين نگفتهام ولي از پيامبر(ص) شنيدم که فرمود: هنگامي که پسران ابوالعاص سي نفر شوند، مال خدا را ابزار قدرتطلبي خود ميکنند، سپس خداوند مردم را از دست آنان خلاص خواهد کرد. عثمان از حاضران پرسيد: شما از رسول خدا(ص) چنين سخني شنيدهايد. گفتند: خير نشنيدهايم. عثمان گفت: به رسول خدا دروغ ميبندي؟ ابوذر رو به حاضران کرد و گفت: نظر شما هم چنين است که من به رسول خدا دروغ بستهام. آنان گفتند: نميدانيم. عثمان گفت: علي(ع) را بخوانيد. علي(ع) حاضر شد و ايشان نيز فرمود: من هم نشنيدهام ولي ابوذر دروغ نميگويد. چون رسول خدا(ص) فرمود: آسمان بر راستگوتر از ابوذر سايه نيفکنده است. حاضران نيز گفتند: پس ابوذر راستگو است. عثمان رو به ابوذر کرده و گفت: دروغ ميگويي، تو ميخواهي فتنه ايجاد کني. تو علاقه داري که بين مافتنه به وجود آوري. ابوذر گفت: تو اگر به سيره ابوبکر و عمر رفتار کني، کسي در مورد تو چيز بدي نخواهد گفت. عثمان گفت: تو را با اين سخنان چه کار؟ ابوذر گفت: من گناهي غير از امر به معروف و نهي از منکر ندارم. عثمان خشمگين شد و گفت: بگوييد با اين پير دروغگويِ فتنهانگيز که ميان مسلمانان اختلاف مياندازد چه کنم.علي(ع) خطاب به عثمان فرمود: او را اذيت نکن. اگر دروغ بگويد دروغگو است و گناه کرده است و اگر راست بگويد معلوم خواهد شد که چه اتفاقي خواهد افتاد. عثمان پاسخ علي(ع) را نداد و رو به ابوذر کرد و گفت: برخيز و از شهر ما بيرون رو. ابوذر گفت: به شام برگردم؟ گفت: نه. به عراق بروم؟ گفت: نه، عراق خود مرکز فساد و فتنه است. گفت: پس کجا بروم؟ پرسيد: از کجا بيشتر بدت ميآيد؟ گفت: ربذه. عثمان گفت: به همانجا برو و از آنجا هم خارج نشو. او مروان حکم را مامور کرد و گفت: ابوذر را بر شتري سوار و راهي ربذه کن. نگذار هيچ کس او را بدرقه کند. جماعتي از اصحاب رسول خدا(ص) چون علي(ع)،حسن(ع) حسين(ع) عبد الله بن عباس و عمار ياسر و مقداد بن اسود او را بدرقه کردند. آنها ابوذر را دلداري دادند و به صبر توصيه کردند. «مروان حکم» بدرقه کنندگان را توبيخ داد. علي(ع) در پاسخ وي فرمود: دور شو، تو که هستي که به ما اعتراض ميکني. ابوذر رفت و مروان جريان بدرقه را به عثمان گزارش کرد. عثمان از علي(ع) گلايه کرد. علي(ع) برخاست و از مجلس او بيرون رفت.ابوذر غفاري آنقدر در ربذه ماند تا در همانجا مُرد. او در حال احتضار به همسرش گفت: رسول خدا(ص) فرمودند: که تو در غربت خواهي مُرد. نيکمرداني از راه ميرسند و تو را دفن ميکنند. همسر ابوذر بر سر راه نشست. بزرگاني از زيارت خانه خدا بر ميگشتند. آنان با همسر ابوذر روبرو شدند و از مرگ او اطلاع پيدا کردند و بر او گريستند. آنان براي مشارکت در اين افتخار، هر يک تکه پارچهاي دادند و از آن براي او کفني ساختند و وي را دفن کردند. پس از دفن او «مالک اشتر» سخنراني کرد و در ضمن آن گفت: او يار رسول خدا(ص) بود. در اسلام ثابت قدم بود و به آنچه خلاف سنت بود اعتراض ميکرد. او را به جرم حقگويي آزردند. حقير شمردند و تبعيد نمودند تا در غربت وفات کرد… بار خدايا، آنکس که او را از حرم رسول خدا(ص) اخراج کرد و تحقيرش نمود به سزاي اعمالش برسان.?- باز عمار ياسر: هنگامي که خبر وفات ابوذر به عثمان داده شد، او گفت: خدا ابوذر را بيامرزد. عمار ياسر که در مجلس حاضر بود گفت: خدا ابوذر را بيامرزد. من اين را از صميم قلب ميگويم. عثمان خشمگين شد و گفت: اي ناکس. تو فکر ميکني من از اخراج کردن ابوذر پشيمانم؟ عمار گفت: نه والله من چنين فکري نکردهام. عثمان به اطرافيان گفت: بزنيد پشت گردن او و او را همانجا که ابوذر بود بفرستيد. تا من زندهام او حق ندارد پاي خود را به شهر مدينه بگذارد.نزديکان عمار نزد علي(ع) آمده و خواستند که او واسطه شود و به علي(ع) گفتند: عثمان يکبار او را آنچنان کتک زد و ما دم بر نياورديم. اينبار اگر بخواهد اقدامي کند کاري ميکنيم که او پشيمان شود و خود ما نيز شرمنده شويم. چاره کار به دست توست. نزد عثمان برو و بگو: دست از عمار بردارد. علي(ع) آنان را دلداري داد و فرمود عجله نکنيد تا من با عثمان مذاکره کنم.
کاربرد واژه «فتنه» و عنوان «سران فتنه» براي منتقدان حکومت، اولين بار در زمان خلافت «عثمان بن عفان بن ابو العاص بن اميه» انجام گرفت. داستان «فتنه» و عملکرد «سران فتنه»، که به زعم جناب عثمان اصحاب پيامبر(ص) همچون «عبدالله بن مسعود»، «عمار ياسر»، «ابوذر غفاري» و «علي(ع)» و بزرگاني چون «مالک اشتر» و «کميل بن نخعي» را شامل مي شد، حکايتي شنيدني است. داستان عملکرد منتقدان حکومت عثمان و برخورد با آنان، در کتب مختلف تاريخي آمده است ولي با توجه به هنري که «ابن اعثم کوفي» در برقراري ارتباط منطقي بين حوادث اين دوره از خود نشان داده است، ما در اين نوشتار، آن را به نقل از کتاب «الفتوح» او آورده ايم:?- صحابه پيامبر(ص): در نيمه دوم خلافت عثمان، به دنبال فزوني قدرت مسلمانان و گسترش تصرفات آنان، اموال بيتالمال مسلمانان افزايش يافت. «عبد الله بن خالد» پسر عموي عثمان، پس از مدتي به ديدار عثمان آمد، او ?????? درهم به او بخشيد. او عموي خود «حَکم بن العاص» را که پيامبر از مدينه به طائف تبعيد کرده بود را به مدينه باز گرداند و ?????? درهم به او بخشيد و بخشي از خمس آفريقا را نيز براي او مقرر کرد. عثمان بازار مدينه را هم در اختيار پسر وي حارث قرار داد و اموال بسياري به او بخشيد.صحابه پيامبر(ص) از اين اعمال ناراحت شدند و به «عبد الرحمن بن عوف» اعتراض کردند. آنان او را مسئول به قدرت رساندن عثمان ميدانستند. روز بعد علي(ع) نيز عبد الرحمن را ملاقات کرد و همين اعتراض را به او کرد. عبد الرحمن خطاب به علي(ع) گفت: اگر چنين است، شمشير برداريم و به سراغ عثمان برويم. اين خبر به عثمان رسيد. عثمان گفت: عبد الرحمن «منافق» است. واکنش عبد الرحمن اين بود که گفت: فکر نميکردم روزي برسد که او مرا منافق خطاب کند. به خدا ديگر با او هم سخن نخواهم شد. روزهاي بعد عثمان در سخنراني خود از اينکه عدهاي از ولي امر مسلمين اطاعت نميکنند گله کرد و اضافه کرد که از اين به بعد در مصرف بيت المال دقت لازم را خواهد داشت. من نگهبان و محافظ ندارم و در دسترس همگان هستم از اين به بعد هر انتقادي که داريد به خود من بگوييد.?- عمار ياسر: يک سال گذشت و باز رويه عثمان به گذشته بر گشت. برخي از اصحاب پيامبر جلسهاي تشکيل دادند و نامهاي تهديد آميز به او نوشتند که اگر دست از رويه خود برنداري تو را عزل و ديگري را جانشين تو خواهيم کرد. نامه را به عمار ياسر دادند تا به عثمان برساند. او در آستانه در خانه در حالي که عثمان با همراهان خود بيرون ميآمد وي را ديد و نامه اصحاب را به او داد. عثمان چند سطري از آن را خواند و خشمگين نامه را به طرفي انداخت. عمار گفت: اين نامه اصحاب رسول خدا(ص) است، آن را نينداز. مطالعه کن و کمي در مورد محتواي آن تامل کن. من چون خير خواه تو هستم، چنين ميگويم. عثمان گفت: پسر سميه، دروغ ميگويي. عمار پاسخ داد: پسر سميه هستم ولي دروغ نميگويم. عثمان که عصباني شده بود، گفت تا او را بزنند. در حالي که عمار در اثر ضربات، بيحال بر زمين افتاده بود عثمان نيز چندين لگد بر شکم و زير شکم او زد. عمار ياسر غش کرد و از هوش رفت. آشنايان، او را که بيهوش بود به خانه بردند تا اينکه بالاخره نيمههاي شب به هوش آمد و نمازهايي که از او قضا شده بود را به جا آورد. او از اين ضربات بيماري فتق گرفت.
?- ابوذر غفاري: شنيدن رفتار عثمان براي اصحاب پيامبر(ص) بسيار گران تمام شد. اين خبر در شام به ابوذر غفاري رسيد. ابوذر زبان انتقادش را نسبت به عثمان تندتر ساخت. معاويه، حاکم شام، به عثمان نامه نوشت که ابوذر با سخنانش شام را نابود کرد. حضور او در شام مصلحت نيست چون اينجا مردمي تازه مسلمان دارد و زود با فتنه همراه ميشوند. عثمان در پاسخ معاويه نوشت: فورا ابوذر را بر مرکبي بد بنشان و همراه او نگهباني خشن همراه کن تا او را شب و روز راه ببرد تا من و تو از يادش برود. معاويه ابوذر پير و نحيف را بر شتري بدون جهاز سوار کرد و شخص بداخلاق و خشني را مامور همراهي او کرد تا او را به سرعت به مدينه برساند. ابوذر با رانهاي مجروح، گوشت ريخته و رنجور به حضور عثمان رسيد.
علي(ع) نزد عثمان آمد و در ضمن سخنان خود گفت: زود تصميم ميگيري و به نصيحت دوستانت توجه نميکني. آن از ابوذر و اينک شنيده ام که قصد داري عمار ياسر را از شهر مدينه تبعيد کني. از خدا بترس و با صحابه پيامبر(ص) اينگونه رفتار نکن. عثمان که اين سخنان علي(ع) را شنيد خوشش نيامد و به او برگشته گفت: اول بايد تو را از شهر بيرون کنم که همه چيز زير سر توست. علي(ع) پاسخ داد: تو که هستي که بخواهي مرا از شهر بيرون کني. ميتواني امتحان کني… آنگاه براي اينکه او را نرم کرده باشد، گفت: گاه چنان عمل ميکني که از راه شريعت بيرون است و طبيعي است که اعتراض مردم بلند ميشود. اين برخورد با معترضان از شيوه بزرگان دور است. علي(ع) از جلسه بيرون آمد و به عمار ياسر فرمود: در خانه باش و بيرون نيا. قبيله عمار از علي(ع) تشکر کرده و گفتند: ما همه دوستدار تو هستيم. اگر تو کمک کني از عثمان هرگز ضرري به ما نخواهد رسيد.اين گفتگو به عثمان منتقل شد و او هر جا مينشست از علي(ع) گله ميکرد. برخي از اصحاب اين گلايه را به علي(ع) منتقل کردند. او پاسخ داد: به خدا قسم تا توانستهام به او اعتراض نکردهام. تنها آنجا که ضرورت داشت جز حق و خير و صلاح او و مسلمانان را در نظر نداشتهام.?- مالک اشتر: بعد از شرابخواري علني «وليد بن عقبه» و خواندن نماز چهار رکعتي در صبح، آن هم در حال مستي و شکايت مردم کوفه، از بيعدالتي او، عثمان «سعيد بن عاص» را به جاي او بر حاکميت کوفه منصوب کرد. او به سعيد سفارش کرد عدل و انصاف را رعايت کند و با مردم کوفه خوشرفتار باشد. سعيد جواني کم تجربه بود و عليرغم قول و قرار خود، به بد رفتاري با مردم پرداخت.روزي سعيد با جمعي از بزرگان کوفه در مسجد کوفه نشسته بودند و از زمين و محصولات زمين عراق سخن ميگفتند. يکي از نظاميان سعيد گفت: عراق بوستان قريش است هر چه را بخواهند بر ميدارند و هر چه بخواهند را براي ديگران ميگذارند. مالک اشتر گفت: متکبر و فزون طلب نباش. به تو مربوط نيست که بوستاني را به خود اختصاص دهي. جدال لفظي بالا گرفت. مالک اشتر کمربند آن نظامي را گرفت و به برادران خود گفت اين فاسق را بکشيد تا عبرت ديگر گناهکاران باشد. نزديکان مالک اشتر وي را کتک زدند و از مسجد بيرون انداختند. دو گروه از مسجد بيرون رفتند. سعيد بن عاص به عثمان نامه نوشت و در ضمن بيان حوادث به او نوشت: تا مالک اشتر در کوفه حضور دارد هيچ کاري نميتوان کرد…در اصلاح اين شر و فساد و فرو نشاندن اين فتنه که اشتر ايجاد کرده است هر چه مصلحت ميبيني، انجام دهم؟عثمان نامهاي به سعيد نوشت و گفت مالک را از شهر تبعيد کند و نامه ديگري براي مالک اشتر نوشت. او در نامه به مالک اشتر گفت: به من خبر رسيده است که تو ريشه فتنه هستي و ميخواهي کوفه را به شر و فساد بکشي و آتش فتنه را روشن کني… از اين ساعت مصلحت آن است که در کوفه نباشي و به سوي شام بروي. تو در کوفه فتنه بر ميانگيزي و اذهان مردم را بر من مشوش و تباه ميسازي. مالک با برخي از مشاهير و دوستان خويش راهي شام شدند. معاويه در شام مالک و يکي از ياران او را به زندان انداخت ولي با مذاکراتي که ياران وي از جمله «صعصعه بن صوحان» با معاويه کردند او آنها را از زندان آزاد ساخت. معاويه به آنان توصيه کرد با رهبران خويش مخالفت نکنند. ولي آنان پاسخ دادند ما مخلوق را با معصيت خالق فرمان نبريم. با اين حال معاويه همواره آنان را تحت نظر داشت.در سال ?? هجري عثمان استانداران خود را در يک نشست اضطراري گرد هم جمع آورد و از آنان خواست براي خاموش ساختن فتنه و آشوب چاره انديشي کنند. ديدگاه استاندار شام، «معاويه بن ابي سفيان»، اين بود که هر کس منطقه خود را به بهترين نحو حفظ کند و امام نيز امور مدينه را زير نظر داشته باشد. نظر استاندار مصر «عبد الله بن سعد بن ابي سرح» اين بود که امام بايد سران فتنه را هر چه زودتر به قتل برساند تا آتش فتنه خاموش شود. پيشنهاد استاندار بصره، «عبد الله بن عامر» اين بود که امام بايد مردم را به جهاد با دشمن در مرزها بفرستد تا آنان به دشمن مشغول باشند و فرصتي براي فتنهگري نداشته باشند. در جمع بندي نهايي عثمان گفت: به مناطق خود باز گرديد. با مردم خوشرفتاري کنيد. سلوکي عادلانه در پيش گيريد و با احتياط کامل مردم را به سوي دشمن در مرزها بفرستيد. در اين صورت از هر که حرکتي ناملايم سرزد فوراً حقوق او را از بيتالمال قطع کنيد.آنان پراکنده شدند ولي ديگر براي اين برنامه ها فرصتي نبود. روز به روز اعتراض معترضان افزون شد. تهديد، تطميع، زندان، شکنجه و تبعيد، معترضان را خاموش نکرد. اصحاب پيامبر(ص)، بزرگان کوفه، بصره و مصر به بيکفايتي عثمان راي دادند و يکصدا خواهان کنارگيري او از حکومت شدند. اما عثمان تا آخرين لحظات عمرش بر اين باور اصرار داشت که مردم حق نظارت بر عملکرد حاکمان و چگونگي عزل و نصب او و مخارج بيتالمال را ندارند و او لباسي که خدا بر تن او کرده است را به درخواست مردم از تن خارج نخواهد کرد. اينگونه بود که طومار حکومت و حيات او به يکباره برچيده شد و مردم حکومت را به منتخب واقعي خود امير المومنين علي بن ابي طالب(ع) واگذار کردند.