خيال کردي جهان تا هست تو هستي، جهان ميمونه اما تو نميموني
تو که فکر مي کني رنگين تره خونت از اونا که خداي تو خداشونه
خدا رو چي تصور کردي؟ چي ديدي؟ خيال کردي دعاشونو نمي خونه؟اگر خوني به ناحق ريخت يا اشکي، نميخشکه، نميميره، غزل ميشه
غرور و ظلم و بيرحمي يه روز، آخر نه با کينه، فقط با عشق حل ميشه
دعا کن بار خونو از رو دوش تو خدا، امروز با اشکات برداره
که فردا از چشايي که رو حق بستي،