• وبلاگ : روستاي آذران (نگيني درکوههاي کرکس)
  • يادداشت : سوگ محرم
  • نظرات : 0 خصوصي ، 83 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + 111 
    * كتاب «اسرارالشهادة» مملو از انحرافات و مطالب خرافه است

    وي ادامه مي‌دهد: اباعبدالله (ع) تنها دو دختر دم بخت به نام‌هاي «فاطمه» و «سكينه» داشت. برخي از دختري به نام «زينب» ياد كرده‌اند و برخي هم به «رقيه» اشاره كرده‌اند كه سن آنها كم بود. دختران امام حسين (ع) را برخي 4 تن، برخي 3 تن و برخي 2 تن بيان كرده‌اند كه تنها 2 دختر بزرگ داشت كه آنها را به عقد پسران امام حسن (ع) درآورده بود.
    ملك‌پور مي‌افزايد: «فاطمه» همسر «حسن مثني» بود كه شوهرش در واقعه كربلا زخمي مي‌شود و تا مرز شهادت پيش مي‌رود؛ ولي زنده مي‌ماند. داماد ديگر امام حسين (ع)، «عبدالله بن حسن» بود كه «سكينه» را به عقد او درآورده بودند. البته در واقعه عاشورا دو «عبدالله بن حسن‌» حضور داشتند. يكي «عبدالله» يازده ساله كه در كربلا و در لحظات آخر در آغوش عمويش امام حسين (ع) به شهادت رسيد و ديگري يك «عبدالله» ديگر كه از نظر سني بزرگ‌تر بوده كه عقد «سكينه» را قبل از واقعه كربلا براي وي مي‌خوانند و در جريان كربلا به شهادت مي‌رسد. پس دختر ديگري براي ازدواج با قاسم باقي نمي‌ماند.
    اين محقق در ادامه با اظهار تأسف از مطالب منتشر شده در مقاتل ضعيف مي‌گويد: متأسفانه در كتاب «اسرارالشهادة» به طرز فجيعي داستان حضرت قاسم (ع) بيان مي‌شود. اين كتاب مي‌نويسد كه عروسي حضرت قاسم (ع) و يكي از دختران امام حسين (ع) در روز عاشورا اتفاق مي‌افتد كه اصلاً زمان مناسب براي اين كار نيست. در اين كتاب اين جريان تحريفي اينگونه بيان شده است كه در حين انجام مراسم عروسي، قاسم (ع) صداي رجز مي‌شنود و به ميدان مي‌رود و جنگ مي‌كند و بعد باز مي‌گردد و شخص ديگري رجز مي‌خواند و بار ديگر كه قاسم عزم ميدان مي‌كند، دختر به حالت گلايه مي‌گويد پس ديدار ما چه مي‌شود؟ و قاسم (ع) مي‌گويد كه ديدار ما به قيامت! بعد دختر مي‌گويد كه از كجا تو را بشناسم؟ قاسم (ع) آستين لباسش را پاره مي‌كند و مي‌گويد از اين آستين پاره. بعد در جنگ شهيد مي‌شود. سرها را كه براي ابن‌زياد مي‌بردند، يك وزير ايراني درخواست مي‌كند كه يك سر هم به ما بدهيد تا ما هم شادي كنيم. سر قاسم (ع) را به او مي‌دهند. وزير آن را به ايران مي‌آورد و مدت‌ها با اين سر چوگان‌ بازي مي‌كردند.
    ملك‌پور با اظهار تأسف دوباره ادامه مي‌دهد: كتاب «اسرارالشهادة» در ادامه در ده‌ها صفحه بحث مي‌كند كه استخوان اين بزرگان به اين دليل و آن دليل محكم است و سر مشكلي پيدا نمي‌كرد. پس از مدتي يكي از زنان كه از نواده‌هاي «عمار ياسر» بود، شبي در خواب حضرت زهرا (س) را مي‌بيند كه به او مي‌فرمايد:‌ «اين سر فرزند من است و چرا با آن اين رفتار را مي‌كنيد.» پيرزن صبح به پسرش مي‌گويد كه حاضري سرت را به جاي اين سر بدهي؟ پسر موافقت مي‌كند. پيرزن سر پسرش را مي‌برد و آن را به جاي سر قاسم (ع) براي بازي چوگان وزير ايراني و اطرافيانش مي‌دهد. آنها سر را مي‌برند تا چوگان بازي كنند؛ اما سر مي‌تركد. دوباره باز مي‌گردند و سر اصلي را مي‌برند.
    وي مي‌افزايد: در ادامه اين نقل كذب تاريخي آمده كه بالاخره تعدادي از كردها مي‌آيند و اين سر را مي‌گيرند و بعد آن را در شميران تهران دفن مي‌كنند كه به امامزاده شاهزاده قاسم (ع) معروف مي‌شود و متأسفانه هنوز هم هست.