وبلاگ :
روستاي آذران (نگيني درکوههاي کرکس)
يادداشت :
سوگ محرم
نظرات :
0
خصوصي ،
83
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
d
تو چه ميداني که رمل و ماسه چيست؛؛؛بين ابروها رد قناصه چيست// بعضي از آنها که خون نوشيدهاند؛؛؛ارث جنگ عشق را پوشيدهاند// عدهاي « حسنالقضا » را ديدهاند ؛؛؛عدهاي را بنزها بلعيدهاند// بزدلاني کز هراس ابتر شدند؛؛؛از بسيجيها بسيجيتر شدند// آي، بيجانها ! دلم را بشنويد؛؛؛اندکي از حاصلم را بشنويد// تو چه ميداني تگرگ و برگ را؛؛؛غرق خون خويش، رقص مرگ را// تو چه ميداني که رمل و ماسه چيست؛؛؛بين ابروها رد قناصه چيست// تو چه ميداني سقوط «پاوه» را؛؛؛« باکري» را « باقري» را « کاوه» را// هيچ ميداني « مريوان» چيست؟ هان !؛؛؛هيچ ميداني که « چمران» کيست؟ هان !// هيچ ميداني بسيجي سر جداست؛؛؛هيچ ميداني « دوعيجي» در کجاست؟// اين صداي بوستاني پرپر است؛؛؛اين زبان سرخ نسلي بيسر است// تو چه ميداني که جاي ما کجاست؛؛؛تو چه ميداني خداي ما کجاست// با همانهايم که در دين غش زدند؛؛؛ريشه اسلام را آتش زدند// باش تا يادي از آن ديرين کنيم؛؛؛تلخ آن ابريق را شيرين کنيم// ما زشور عاشقي آکندهايم؛؛؛ما به گرماي شهيدان زندهايم// گرچه در رنجيم، در بنديم ما؛؛؛زير پاي انها دماونديم ما// سينه پرآهيم، اما آهني؛؛؛نسل يوسفهاي بيپيراهنيم// ما از اين بحريم، پاروها کجاست؟ ؛؛؛اين نشان ! پس نوش داروها کجاست؟// اي بسيجيها زمان را باد برد؛؛؛تيشهها را آخرين فرهاد برد// من غرور آخرين پروانهام؛؛؛با تمام دردها هم خانهام// اي عبور لحظهها ديگر شويد !؛؛؛اي تمام نخلها بيسر شويد !// اي غروب خاک را آموخته !؛؛؛چفيهها ! اي چفيههاي سوخته !// اي زمين ! اي رملها، اي ماسهها؛؛؛اي تگرگ تقتق قناصهها// جمعي از ما بارها سر دادهايم؛؛؛عده اي از ما برادر دادهايم// ما از آتشپارهها پر ساختيم؛؛؛در دهان مرگ سنگر ساختيم // زندههاي کمتر از مردارها !؛؛؛با شما هستم، غنيمتخوارها ! // بذر هفتاد و دو آفت در شما؛؛؛بردگان سکه ! لعنت بر شما// بار دنيا کاسه خمر شماست؛؛؛باز هم شيطان اوليالامر شماست// اي شکوه رفته امشب بازگرد !؛؛؛اين سکوت مرده را در هم نورد// از نسيم شادي ياران بگو !؛؛؛از « شکست حصر آبادان» بگو !// از شکستن از گسستن از يقين؛؛؛از شکوه فتح در « فتحالمبين»// از « شلمچه»، « فاو» از « بستان» بگو؛؛؛اي شکوه رفته ! از « مهران» بگو !// از همانهايي که سر بر در زدند؛؛؛روي فرش خون خود پرپر زدند// پهلواناني که سهرابي شدند؛؛؛از پلنگاني که مهتابي شدند// اي جماعت ! جنگ يک آيينه است؛؛؛هفته تاريخ را آدينه است// لحظه اي از اين هميشه بگذريد؛؛؛اندر اين آيينه خود را بنگريد//