ياسمن مي گويد يك روز در مدرسه به ما گفتند همه بايد به استقبال دكتر برويم. ان روز خيلي به ما خوش گذشت چون از همه مدارس امده بودند و شير و كيك مفتي هم به ما دادند. خواهرم كه دبيرستاني است هم انجا بود و مي گفت خيلي روز خوبي بود چون هميشه گشت ارشاد به پسرهايي كه به مدارس دخترانه نزديك شوند گير ميدهد اما امروز خودشان تمام پسر دبيرستاني ها را اورده بودند اينجا و من كلي شماره تلفن گرفتم. چند تا كاميون هم پرتقال اورده بودند و وسط خيابان خالي كردند اما يك سري ادم بزرگ كه نمي دانم از كجا با اتوبوس اورده بودند به پرتقال ها حمله كردند و من از ترس اينكه زير دست و پا له شوم جلو نرفتم. صحبتهاي دكتر هم خيلي خوب بود چون بقيه دكترها يك جوري حرف مي زنند كه من هيچي از حرفهايشان نمي فهمم و به ادم امپول هم مي زنند اما اين يكي يك جوري حرف مي زد كه براي ما بچه ها خيلي خوب بود و همه حرفهايش را مي فهميديم. كلا يك جورهايي مثل خانم ناظم ما كه سر صف مي رود پشت بلندگو حرف مي زد