وبلاگ :
روستاي آذران (نگيني درکوههاي کرکس)
يادداشت :
روزهاي سرد
نظرات :
2
خصوصي ،
18
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
f
بچه که بودم برف تا زانو مي باريد. پدر برايم تعريف مي کرد که زمان او برف تا زير گلويشان مي باريده طوري مجبور مي شدند از زير آن تونل بزنند. مي گفتم: "بابا، خالي مي بندي". اين روزها نم برفکي که مي زند و قطع مي شود پسرم ذوق مي کند. برايش تعريف مي کنم زمان ما برف تا زانو مي باريد. مي گويد:"بابا، خالي مي بندي". احتمالا پسرم به پسرش خواهد گفت:"زمان ما يک چيز سرد و سپيدي از آسمان به زمين مي ريخت" و پسرش خواهد گفت:"بابا، خالي مي بندي!"