• وبلاگ : روستاي آذران (نگيني درکوههاي کرکس)
  • يادداشت : تبريك
  • نظرات : 0 خصوصي ، 247 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + ggg 
    خودموني با مير

    دارم فکر مي‌کنم، به اين‌که چه اتفاقي افتاده دقيقن؟ ببين بذار رک و رو راست بت بگم، من که آخه تو رو نديده بودم که. يه جوري نبود مثلن کلي بشناسمت و باهات خاطره داشته باشم که. تو پير شده بودي ديگه. از باباي منم پيرتر.
    جوونيات مال جوونياي بابام اينا بود. به ما که رسيد پير شده بودي. بعد مي‌گفتن تو دم و دستگاشون بودي. منم تارف که ندارم باهات. کلن حال نمي‌کردم از اولش با اين وض. دلم اينا رو نمي‌خواست. بعدشم که اون سالايي که ما بزرگ مي‌شديم، دانشگا مي‌رفتيم، سياست‌بازي مي‌کرديم، بازم تو نبودي. اسمي ازت هيچ جا نبود. گاهي يکي يه چيزي مي‌پروند. ولي در همون حدا، نه بيشتر. بعد يهو گفتي مي‌خواي بياي. حتي اومدنتم همون اولش زد منو افسرده کرد. از اومدنتم خاطره‌ي خوشي اولش به دلم نبود که الان بگم حال کرده بودم باهات. فک مي‌کردم تو نمي‌فهمي حرف ماها رو. فک مي‌کردم ازت گذشته ديگه. پير شدي. فسيل شده مغزت عين همه اون دهه شصتيا. چم‌دونستم که قراره چي بشه. بعد هي خودمو... خودمونو راضي کرديم که چاره‌اي نداريم. از اين وض که بهتره هر چي هس. حتي همون موقشم به اکراه بود. باهات که رودربايستي ندارم تا روز آخرش به اکراه بود. اون پيام اوليتو يادته؟ من باهاش کهير زده بودم قشنگ. يادم نمي‌ره. ولي هي گذشت. هي اوج گرفت قضيه. هي تو مشت کوبيدي... هي اين ديواره ترک خورد. فاصله‌هه ريخت. تو از اون ور کوبيدي. ماها از اين ور. يه جايي صدامون رسيد به همديگه. دستمون رسيد به هم‌ديگه. تو نيفتادي جلو. هر کي ديگه بود افتاده بود. تو ولي نمي‌خواستي بيفتي جلو. از جلو افتادن خوشت نمي‌يومد. هي مي‌نوشتي همراه کوچک، هي انگشتتو مي‌کردي تو چشم يارو مي‌گفتي حالا وخ مال منه تو خفه! بعد يه عالمه وخ يکي بهش گف خفه يه دقه من حرف دارم. يه چيز گفتي، صدتا چيز ازت ريخت...

    اون شب يادت نيس، جلو دوربين بودي نمي‌فهميدي، ما اين ور تو ستاد جلو تلويزيون، انگار داريم بازي ايران- استراليا مي‌بينيم. منتظر بوديم گل پيروزي رو بزني. هي مي‌گفتي چيز ولي. بعد يهو اون لحظه‌هه رسيد. يادته خداداد عزيزي رو؟ يهو از ته زمين خودشو رسوند به توپ؟ يهو زدي ... زدي. دسمالتو آوردي بالا، گفتي هي اينطوري اينطوري مي‌کنه، همون گل پيروزي بود. من ما ريختيم خيابون. همه اومده بودن، همه که مي‌گم نمي‌توني بفمي اصن يني چي، همه. زنه تو ماشين بغلي، بچه شيرخوره بغل، فقد دماغش پيدا بود و عکس تو که دستش بود. همه اومده بودن برات. يهو بارون گرفت. بارون تند گرفت. افتاديم تو سرازيري. تو رفتي مام دنباله‌ي کتتو گرفتيم اومديم سر خورديم باهات، بهمن ريخت رو سرشون. بيس‌پنجم ديگه تو حنجره‌ي همه بودي. نم‌دوني که يني چي؟ حنجره جاي مهمي‌اه. يه جاييه که صدا و بغض با هم يکي مي‌شن بعدش داد مي‌زني. دااااااد. يا حسين، ميرحسين... داد زديم. پيرزنه هم مي‌لرزيد و خودشو پايين بالا مي‌کوبيد همينا رو مي‌گف. بعد تو رفتي اون بالا. بلن‌گو دادن دستت. ما اين پايين خودمونو پاره کرديم واسه‌ت. نديدي ولي. گفتي غسل شهادت کردي اومدي. صدات از تو حنجره‌ت در مي‌يومد. عين ماها. بعد هي رفت و رفت و رفت. هي رفتيم و رفتيم و رفتيم. تو بودي. کنارمون بودي. همراهمون بودي. کوچيک نبودي ولي. الکي مي‌گفتي. شکسته‌نفسي عنه؟ حالا ببين! حالا يهو يه روز، يه شب يني، اومدم خونه تو اين تنهايي کثافتي که الان ديگه نمي‌خوام تموم شه، اومدم ديدم نيستي. ورداشتن بردنت يه گورستوني به اسم حشمتيه، روضه مي‌خوام چي کار؟ مي‌گم حشمتيه زوزه مي‌کشم واسه‌ت. بعد الان چند روزه نيستي. من هي دارم خفه مي‌کنم خودمو که چس ناله نکنم. هي خودم در خودمو مي‌ذارم که کولي بازي در نيارم بگن يارو جوگير شده. ولي ديگه امروز نتونستم. خاصيت روزاي تعطيله؟ نمي‌دونم چيه. هر چي هس که نتونستم. هي عکساتو ور مي‌دارن مي‌ذارن، اسمتو حذف کردن از اون ساختمونه که بهترين جاي واستادن و نيگا کردن بود تو تهرون، بعد من همينجوري هي خودمو ساکت نگه مي‌دارم، ولي به پير، به پيغمبر، دلم برات تنگ شده مرد، با اينکه نمي‌ديدمت، نديده بودمت اصن. انگار مي‌گي قلبمو کندن از جا بردن خاک کردن.

    خب مرد! نمي‌گي که چه کار کردي با ماها که اينجوري دوستت داريم. ولي ما اينجوري دوستت داريم. خيلي. گريه مي‌کنم مي‌نويسم اينا رو اينجا. که يادم باشه يه روزي يکيو که فکرشم نمي‌کردم يه روز اين همه دوس داشتم و دلم براش مي‌مرد. هوا سرده، بيا گرم کن ماها رو. بيا