دو تن از همولايتي ها را ديدند که به جد مشغول کارند, يکي درخيابان چاله مي کند و ديگريي آن را پر مي کرد! رهگذري پرسيد: آخر اين چه کار عبثي است که مي کنيد!؟ گفتند : " ما سه نفر بوديم, يکي چاله مي کند و ديگري لوله مي کاشت و سومي روي لوله را با خاک مي پوشاند, امروز نفر دوم بيمار است و نيامده است, ما کار خود مي کنيم!حال حکايت امشب تهران ماست, نيروهاي ضد شورش اعم از يگان ويژه و يگان موتوري و بسيج و لباس شخصي ها مثل کفتر جلد شده اند, رهايشان کني خيابان انقلاب را مي گيرند و آزادي را مي بندند! اما امشب شب عجيبي بود، تهران از هميشه خلوت تر بود، همه در محلات مراسم چهارشنبه سوري برپا کرده بودند، انقلاب خالي بود و در آزادي هم پرنده پر نمي زد، اما باز نيروهاي يگان ويژه تظاهرات خود را داشتند, از عصر آرايش گرفته بودند و تا ساعت يازده شب - که از آنجا مي گذشتم - هنوز در اين سرما، ايستاده بودند، آتشي هم نداشتند تا خود را گرم کنند! شايد آتش افروزي را حرام مي دانستند! به هر حال دلم برايشان سوخت، سخت است واقعاً اين همه زحمت، اين همه هزينه، با اين همه يال و کوپال و و تجهيزات به خيابان بيايي، کسي را پيدا نکني تا بر فرقش بکوبي! سلماني ها در اين گونه مواقع سر يگديگررا مي تراشند! مي خواستم به يگان ويژه بگويم، حال که کسي نيامده، تمريني هم که شده همديگر را بزنيد! در واقع يگان هاي ضد شورش با حضور و تظاهرات خود پيامي را به دنيا مخابره مي کنند!دفعه قبل که کسي نيامده بود, در برابر دفتر ما، نيروهاي لباس شخصي با پليس دعوايشان شد و کار به مجادله و فحاشي و برخورد فيزيکي کشيد، ناچار ما رفتيم و وساطت کرديم تا غائله ختم شد، راستش وساطت کرديم که براي پليس آزاده مملکت پاپوشي ندوزند! 24 اسفند 1389 / چهارشنبه سوري / مهدي خزعلي