• وبلاگ : روستاي آذران (نگيني درکوههاي کرکس)
  • يادداشت : سوگ مادر
  • نظرات : 0 خصوصي ، 75 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + hg 
    من براي زيارت امام رضا (ع) عازم مشهد بودم و گفتم چشم، حتما بروم مشهد و بيايم ، ببينيم چه مي شود که آقاي "م" گفت رازش را نمي دانم ولي تو داري خاص ميشوي ،چون ماهم با آقاـ عباس غ ـ فردا عازم مشهديم .

    واقعا من سردم شده بود و مانده بودم چه بگويم ؟ خلاصه دو روز بعد در صحن انقلاب آقاـ عباس غ ـ و " م " و خانم پانته آ نشستند و گفتند پول را سريع بايد بدهي چون براي سربازان مولا ميخواهيم غذا بفرستيم ! من شل شده بودم که بدهم يا ندهم ؟

    شب قرارمان شد در احمد آباد. وقتي رفتم در حياط آن خانه بزرگ نشسته بودم و " عباس غ " و تعداد زيادي هم دورش بودند تا اينکه خلوت که شد رفتيم داخل خانه . بعد از ساعاتي من بودم و آقاي " م" و خانم پانته آ و " عباس غ " و دو سه نفر ديگر خلاصه من وعده کردم که تا ماه آينده پول را جور کنم .