واقعا من سردم شده بود و مانده بودم چه بگويم ؟ خلاصه دو روز بعد در صحن انقلاب آقاـ عباس غ ـ و " م " و خانم پانته آ نشستند و گفتند پول را سريع بايد بدهي چون براي سربازان مولا ميخواهيم غذا بفرستيم ! من شل شده بودم که بدهم يا ندهم ؟
شب قرارمان شد در احمد آباد. وقتي رفتم در حياط آن خانه بزرگ نشسته بودم و " عباس غ " و تعداد زيادي هم دورش بودند تا اينکه خلوت که شد رفتيم داخل خانه . بعد از ساعاتي من بودم و آقاي " م" و خانم پانته آ و " عباس غ " و دو سه نفر ديگر خلاصه من وعده کردم که تا ماه آينده پول را جور کنم .