• وبلاگ : روستاي آذران (نگيني درکوههاي کرکس)
  • يادداشت : سوگ مادر
  • نظرات : 0 خصوصي ، 75 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + hg 
    همه اينها باعث شد تا من ايمانم به آقاي "عباس غ" بيشتر شود .

    تا اينکه سال پيش من براي شرکت در مناقصه ساختمان اجلاس در کيش به تهران آمدم و فرمهارا گرفتم و همان روز هم براي اينکه مشکلم اين بار هم حل شود ! گشتم و خلاصه آقا را پيدا کردم! در محله ديلمان در شهر ري در يک باغچه مانندي ايشان را ديدم و گفتم: آقا ! اين فرمها را تبرک کنيد که برنده شوم .ايشان گفت چيست؟ گفتم فلان است و گفت حل شد کارت!


    همان لحظه پرسيدم چرا؟ گفت: الان مي بيني تو از خواصي ! خلاصه کمي که نشستم ديدم آقاي "م" از اتاقي آمدند بيرون با دشداشه اي سفيد و بلند . "عباس غ" با ايشان حرف زد و ايشان آمد نشست کنار من و حرف زديم و خلاصه گفت فردا بيا به آدرسي واقع در شمال تهران کنار مدرسه و سفارت ايتاليا . آپارتماني بود و رفتيم و نشستيم. ايشان گفت کارتان انجام مي شود ، اما بايد سهم امام(ع) را هم بدهيد! که پرسدم چقدر؟ گفت پانصد هزار يورو ! که البته براي من بسيار بالا بود ولي من نگفتم نه و گفتم چشم بايد از آلمان بياورم . همان روز آنجا خانمي را ديدم بي حجاب و با وضعيت آنچناني که اسمش بود پانته آ [...] که آمد و حرف زد و معلوم شد که ايشان و پدرشان و شرکتشان همه کاره اين پروژه هستند !