هربار هم ايشان دعايي برايم مينوشت . آخرين بار که ايران بودم و مي خواستم از ايشان خداحافظي کنم و به آلمان بيايم ايشان را در منزل [...] در خيابان سبلان ديدم . گفت فلاني بيا مي خواهم تو را به يکي از خواص معرفي کنم که آقاي دکتر[...] بودند .ايشان دو سال بعد [...] شدند و من تا آنروز ايشان را اصلا نمي شناختم. رفتيم در حياط خلوت همان منزل که دکتر با چند نفري نشسته بود و ظرف اناري هم بود. آقاي " عباس غ " که همه آقا صدايش مي کردند من را معرفي کرد و نشستيم. آقاـ عباس غ ـ اناري را برداشت ونصف کرد و نصفش را در کيسه اي گذاشت و نصفش را به دکتر [...] داد و گفت اين را خودت بخور و اين راهم به سيد بده . من البته نفهميدم منظورش از سيد کيست ؟ رو به من کرد و گفت : فلاني اين انارها را مولايمان فرستاده است . خب من هم تحت تاثير قرار گرفتم و اشکم جاري شد و خلاصه نصف اناري هم خوردم و دعا کردم کار آلمانم درست شود که آقاـ عباس غ ـ گفت شک نکن همه مشکلاتت حل مي شود و البته بطور معجزه آميزي هم حل شد