بسم الله النور
من يوسف خ هستم و چند سالي هست که در آلمان در يک پروژه ساختمان سازي انبوه مهندس ناظر هستم .
اطلاعات من البته بيشتر درباره آقاي "م" [ليدر جريان انحرافي است ] و خانم ديگري بنام پانته آ [...] .
در ساليان قبل حدود سال 1374 من آقاي "عباس غ " را از طريق فردي بنام غلامعلي [...]شناختم . گرهي در کارم افتاده بود و ايشان من را برد منزل فرد ديگري . ايشان را شناختم. يکسري دعا را با زعفران در کاسه چيني اي که گفته بود با خودم بياورم نوشت و بعد گفت با اين آب زمزم که در قوطي اي بود ، مخلوطش کن و در سه وعده بخور. من انجام دادم و دست بر قضا گره از کارمان [احتمالا اتفاقي] باز شد .
من هيچ وقت به اين مسال اعتقاد نداشتم ولي خب راستش را بخواهيد ته دلم کمي لرزيد. گذشت و گذشت و من هر از گاهي که به تهران مي آمدم - آنزمان من در معدن گل گهر کار ميکردم ـ به ايشان هم سري مي زدم و جالب اينکه هر بار هم يکجايي بود .يک بار در باغي در شهريار و يک بار در شهرري و چندباري هم در خيابان ايران