اواساساً نمي تواند کاري از پيش ببرد و قدرت لازم براي تغيير مسير کشور در اختيار او نيست. اين بي قدرتي اگرچه از ناتواني شخصي او بوده اما به حذف حقيقي و نه حقوقي و فيزيکي او از گردونه تصميم گيري و اعمال قدرت تبديل شده است. مي خواهم بگويم که او براي اين کشور و نظام، تنها نمادي است از قدرت و رهبري. در باطن و حقيقت، او هيچ نقشي ايفا نمي کند. کسان ديگري اداره کنندگان نظامند و او را به گونه ايي نشان مي دهند که گويي تصميم گيرنده نهايي و اصلي اوست. در واقع در پشت او پنهان شده اند و تصميمات اصلي را خود اتخاذ مي کنند و به پاي او مي نويسند. مردم نيز تنها او را مسبب تمام بدبختي ها و فسادها و انحرافها مي دانند.
البته روشن است که مقصود من تطهير و مبري ساختن او از تمام کژيها و فسادها و خودکامگي ها نيست. منظور من اين است که بافت و هسته پنهان و اصلي حکومت، او را از گردونه تصميم و تأثير خارج کرده اند و تنها حضور ظاهري او را نگاهداشته اند تا تحت اين حضور، خود به انجام سياستهاي خود بپردازند.
وگرنه سيل سهمگين شعارهاي جسورانه مردم در دوران حضور خياباني جنبش و انتقادها و ديدارها و نصيحتهاي خيرخواهانه افراد موجه و نامه هاي بيشماري که به سوي او نگاشته شده است، بلاشک به حدي بوده اند که بتوانند اندک تأثير و تغييري در او داشته باشند.
حال که هيچ تغييري در روند اوضاع مشاهده نمي شود، بايد اينچنين نتيجه گرفت که او اساساً وجود حقيقي و مهم ندارد و تنها در ظاهر او مسئول امور است.