• وبلاگ : روستاي آذران (نگيني درکوههاي کرکس)
  • يادداشت : فراخوان عنوان نظرسنجي
  • نظرات : 1 خصوصي ، 11 عمومي

  • نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + hhh 

    همان طور که خودتان حتما بارها شنيده ايد و در تاريخ هم دقيقا به همين شکلي که الان مي آيد، آمده، خيلي سال پيش دکارت يک گوشه اي نشسته بوده و داشته با خودش فکر مي کرده و در همين حال هم يکي از دوستانش که کار خيلي مهمي با دکارت داشته، صدايش کرده و دکارت هم که خيلي مشغول فکر کردن بوده، جوابش را نداده. بعد هم آن دوستش خيلي عصباني شده و رفته زده روي شانه دکارت و پرسيده: کجايي عمو؟ هستي يا نيستي؟ و دکارت هم در حالي که با تعجب به دوستش نگاه مي کرده، براي اينکه ثابت کند هست، در جواب گفته" من فکر مي کنم، پس من هستم"... قاعدتا در اين موقعيت، دوستش بايد از شنيدن اين جمله خيلي تعجب کرده باشد، ولي اين اتفاق نيفتاده و بر عکس خيلي هم خنديده و به دکارت گفته: مطمئني داداش؟

    و دکارت هم که اصولا آدم با اعتماد به نفسي نبوده، دچار شک شده و در جواب گفته: " نه، ولي در اين که من دارم شک مي‌کنم، نمي‌توانم شک کنم،" و خيلي خوشحال شده و ادامه داد:" پس من هستم که دارم شک مي‌کنم، پس من هستم".بعد هم سه شبانه روز از خوشحالي گريه کرده. از آن طرف در شرايط کاملا مشابهي که احتمالا براي آندره ژيد هم پديد آمده بوده، در حالي که احساس برش داشته بود ه و هر چه زنش صدايش مي کرده اصلا صداي خانم را نمي شنيده، بعد از اينکه زنش به او گفته: " آندره ذليل مرده، کدام قبرستاني هستي؟ اصلا هستي يا نه؟" با صداي لرزاني فرياد کشيده: " من احساس مي کنم، پس من هستم" و بودنش را اين طوري به همه ثابت کرده. و باز در شرايط کاملا مشابه، آلبر کامو با مشت به ديوار کوبيده و اعلام کرده: " من عصيان مي کنم، پس من هستم". و اين يکي هم بودنش را اين طوري ثابت کرده. و شايد به اين ترتيب بوده که همه آدم ها به اين فکر افتادند که براي بودنشان يک دليلي پيدا کنند و بگويند: من فلانم ... پس هستم

    اما غرض از بيان اين حقايق تاريخي اين بود که اخيرا مورد چهارمش هم به بازار آمده و خيلي هم بين مسئولان جمهوري اسلامي گل کرده،يعني مسئولان جمهوري اسلامي هم براي اينکه بودنشان را ثابت کنند، الان دارند از شيوه مشابهي استفاده مي کنند.

    الان هر کسي که مي خواهد به يک نوعي بودنش را ثابت کند، مثل اين آقاي احمد کريمي اصفهاني، عضو جبهه پيروان امام و رهبري، مي‌گويد:" من اوه اوه خوردم ، پس هستم" به عبارت ساده تر، بوي گلاب دولت خدمتگزار آن قدر بلند شده، که هر کسي دارد از يک طرف سعي مي کند پايش را از ماجرا بکشد بيرون. البته آقاي اصفهاني مرام به خرج داده و دوستانش را هم با خودش جمع بسته و اظهار کرده:"اصولگرايان بايد اعتراف کنند که اوه اوه خوردند از احمدي‌نژاد حمايت کردند، پس هنوز هستند"

    اين آقاي اصفهاني در تشريح دلايلي که منجر به اين اقدام شده، ادامه مي دهد: " در آن زمان (منظورش انتخابات سال 84 است) 15 تشکل اصولگرا در قالب شوراي هماهنگي بررسي کانديداهاي اصولگرايان براي انتخابات را دنبال مي‌کردند که در نهايت تصميم بر آن شد که از ميان 5 کانديداي معرفي شده يک نفر به عنوان کانديداي نهايي مورد تاييد قرار گيرد. و اتفاقا در همان زمان تذکرات زيادي به شورا داده شد که احمدي نژاد در حد رياست جمهوري نيست و با وجود اينکه فرد مورد نظر شورا نشد، اما زمينه‌اي شد تا روي آنتن برود."

    و باز ادامه مي دهد: " احمدي نژاد از نردبان ولايت بالا رفت، او خود را به عنوان کانديدا مطرح کرد و با شعارهايي که داد بخشي از اصولگرايان را با خود همراه کرد. به همين خاطر هم بايد گفت حرف احمدي نژاد که مي گويد اصولگرا نيست حرف درستي است و حقا هم اصولگرايان درست فکر کرده بودند و عملکرد هفت ساله او نشان داد که او نمي‌توانست کانديداي اصلحي براي رياست جمهوري باشد."

    احتمالا الان داريد از خودتان سوال مي کنيد که چطور مي شود کسي که نمي توانسته کانديداي اصلحي براي اصولگرايي باشد، از نردبان ولايت که اساسا خودش اصل جنس است برود بالا روي آنتن و بشود رئيس جمهور؟. اما اشتباه مي کنيد. چون بايد از آقاي اصفهاني بپرسيد و آقاي اصفهاني هم جواب بدهد: " در سال 84 بعد از اينکه انتخابات به دور دوم کشيده شد بايد از بين دو نفر يکي انتخاب مي شد در آن زمان اصولگرايان ناچارا به احمدي نژآد رسيدند، اما نه به عنوان فردي که مورد قبول يا منتسب به اصولگرايان باشد بلکه برخي به اين نتيجه رسيدند که در مقابل اصلاح طلبان از او حمايت کنند."