ديگر نمي خواهم شعرسياسي بنويسم، تا برخي خبرگزاري ها و نشريات با اهداف مشخص خودشان از آن بهره برداري کنند.
من اصلا با خشونت و کشتار و بگير و ببند موافق نبوده و نيستم .
از کلمه کهريزک همانقدر بدم مي آيد که از زندان هاي گوانتانامو و ابوقريب
نشسته ام که روزي عدالت مولاعلي(ع) اجرا شود .
اما انگار برخي نمي خواهند عدالت و آزادي اجرا شود و يا عده اي از ما بهتران نمي گذارند.آنهايي که کاتوليک تر از پاپ شده اند و صدايشان را از صداي وليّ هم بلندتر مي کنند!
از اين سو عده اي با نام ولايت و ذوب شدن و از آن سو نيز گروهي با نام دموکراسي و اصلاحات هر کاري که دلشان بخواهد مي کنند.و خط نفاق را هم خودشان تعيين مي کنند.اينجوري اگر پيش برود همه ما منافقان بعدي خواهيم بود.
اين را بعد از خواندن برخي نامه ها عرض مي کنم که حتي شفقت هاي برخي شخصيتهاي دلسوز را نيز برنتافته و آنان را نيز در خط نفاق برشمرده اند. به قول شاعري معلوم الحال به نام حافظ شيرازي:
چو پرده دار به شمشير مي زند همه را
کسي مقيم حريم حرم نخواهد ماند…
بايد از دست برخي پرده داران به خدا پناه برد.ما را چه شده است که دلسوزي هاي برخي بزرگان و مراجع و ديگر مشفقان نظام را نيز برنمي تابيم؟
چقدر منافق خواندن مردم و تکفير اين و آن آسان شده است!
حتي اگر صد برابر خود آنها براي نظام زحمت کشيده باشي و خون دل خورده باشي، کافي ست تا يک آدم از گرد راه رسيده با چماقي تو را ناک اوت کند. من با صداي بلند مي گويم که، آنهايي که به حمايت از ولايت در حماسه عاشورا به ميدان آمدند به عشق امثال صاحب فلان روزنامه و رسانة تندرو نيامدند.
مرا بسياري از شما مي شناسيد. من شاعر "مولا ويلا نداشت"، شاعر "از نخلستان تا خيابان"، شاعر "با کاروان نيزه" و شاعر "کجايند مردان بي ادعا" امروز هم بر اين ادعايم که من پيش از اين شاعر مردم رنج کشيده بودم و بعد از اين هم با مردم خواهم بود.
معتقدم که اسلام آنقدر آزادي در دل خود دارد که نيازي به دموکراسي هاي غربي نيست.
معتقد نيستم که دولت فعلي دولت عدالت علوي ست، بلکه بر اساس خود اخبار هشت و نيم متصل به اين دولت هنوز هم هزار گونه زد و بند در بانکها و سيستم هاي ديگر اين دولت وجود دارد و بايد اين همه درست شود و هنوز کابينه دولت دهم خيلي مانده تا کابينه عدالت باشد. گرچه شايد اين دولت از برخي جنبه ها از دولت هاي قبلي بهتر هم باشد.
معتقدم تحمل مسئولان دولت در پذيرش انتقاد بايد بسيار بيش از اين باشد.
به عنوان يک شاعر ايراني که از زمان جنگ و پيش از قطعنامه در تمام صحنه هاي اين انقلاب بوده ام و هماره در خط رهبري و ولايت حرکت کرده ام معتقدم که راه درست برون رفت از اين بحران گذشت و فداکاري مسئولان است. همه مسئولند که به ايران اسلامي و مردم ايران فکر کنند تا ايران عراق و افغانستان ديگري نشود.
آنهايي که در بي تقوا و گمراه خواندن انسان هاي بزرگ اين نظام کم نمي آورند مطمئن باشيد که اين شاعر را نيز بي نصيب از تهمت هايشان نخواهند گذاشت. اما به قول خودم:
و تهمت صله شعرهاي من شد
دلتنگ نيستم
و کفي بالله شهيدا...
اين ها که نوشتم نه توبه نامه است و نه تغيير موضع. که من هماره بر همين موضع بوده ام . اينها تنها بخشي از ناگفته هاي من در اين روزگار پرفتنه است که مي ترسيدم برخي از فتنه گران آن را چماقي کنند براي کوبيدن مظلومان. مقصد و مقصود من از سرودن اين شعرها تنها اداي دين بود و بس. نه دلم مي خواهد وزير و وکيل شوم و نه دلم مي خواهد بعد از اين ديگر شعر سياسي بنويسم. بس است هر چه گفتيم.
نه دلم مي خواهد مأمومي باشم که جلوتر از امام به سجده بروم و مثل برخي براي ايشان تعيين تکليف کنم و نه دلم مي خواهد با فيگورهاي شاعرانه و روشنفکرانه قهرمان بازي در آورم. اين حکايت درد دل من است براي همان تعداد آدم هايي که وبلاگ مرا مي خوانند و مرا مي شناسند. دلم مي خواهد ايران اسلامي سربلند باشد و جهانيان اين گونه به ما نگاه نکنند که حالا فرزندان امام به جان هم افتاده اند. چون بنا بود سياست ما عين ديانت ما باشد و فعلا که اينگونه نيست.تمام آنچه نوشتم اين روزها نيز در راستاي همين هدف بود شايد نيز در جاهايي تند رفتم و شايد نيز در جاهايي اشتباه کرده باشم اما هدفم تنها نشتر زدن به برخي در جهت حفظ آرامش و حفظ دستاوردهاي انقلاب اسلامي و امام خميني بود و هست. هر کسي هر تفسيري از اين نوشته کند ديدگاه اوست و آزاد است اما حرف من همين است که گفتم و نياز به تفسير بيشتر ندارد.
و حرف آخر آن که: کاري کنيم که اين شبها راحت سر بر بالش بگذاريم و فرداي ديگر نيز خاک دستش را به مهرباني بر زير سر ما بگذارد و بگويد آرام بخواب که خواب مظلومي را نياشفته اي.
و حرف آخر آن که: آي آدم هايي که به نام حفظ دين پيامبر اعظم به جان هم افتاده ايد، کجاي رفتارهاي دو طرف ماجرا شبيه شريعت رحماني پيامبر اعظم(ص) و مولاعلي(ع) ست؟
اي کاش به جاي اين موج سواري ها و اين بگوها و مگوها و اين زد و خوردها همه مان يک بار ديگر به دقت نامه امام علي(ع) به مالک اشتر را مي خوانديم.
و حرف آخر آن که:
بيا دوباره به نهج البلاغه برگرديم.