• وبلاگ : روستاي آذران (نگيني درکوههاي کرکس)
  • يادداشت : چند خبر از آذرون
  • نظرات : 0 خصوصي ، 14 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + dd 

    نوري زاد: اين وضعيت زياد نمي تواند به درازا بيانجامد. يعني جلوي چشم مردمي که مي بينند نمي شود دزديد

    يکي از اين خط قرمزهاي بي دليل و غيرقانوني، فرابردن رهبر از دايره ي قانون است. و اين که احدي نبايد از وي بپرسد چه مي کني و چه کرده اي!؟ و اساساً چرا؟ رهبر ايران، اقتداري در اندازه ي پادشاهان افسانه اي قديم دارد. همه ي مسئولان بايد خود را با خواسته هاي او تطبيق دهند. اختيار بسياري از دستگاههاي اساسي کشور به اراده ي او بند است. مثل تعيين فرماندهان ارتش و سپاه. مثل تعيين رييس قوه ي قضاييه. و اعضاي شوراي نگهبان. و رييس صدا و سيما. و موافقت با وزراي دفاع و ارشاد اسلامي و امورخارجه و اطلاعات. و تعيين امامان جمعه. و اراده ي پروژه هاي کليدي مثل ورود به جريان هسته اي. و اين که با چه کشورهايي ارتباط برقرار شود و با چه کشورهايي نه. و داستان خط قرمزي به اسم عدم مذاکره با آمريکا. و بسياري ديگر مثل تعيين نمايندگان رهبري در دانشگاهها. و برآمدن جماعتي به اسم بسيجي که پس از جنگ ايران و عراق، به بازوي تهاجميِ رهبر تغيير ماهيت داده اند. کساني که حتي بي اشاره ي رهبر، آموخته اند بر سر چه کساني فرود آيند و آنان را بکوبند و غارتشان کنند و چه کساني را از هستي ساقط فرمايند. و اختياراتي چون فصل الخطابي و برآشفتن مصوبه هاي مجلس بوقت ضرورت. مشکل من در تمام سالهاي پيش از سال 1388 چهار چيز بود. جهل و طمع و ترس از يک سوي، و اميد واهي از ديگر سوي. من شخصاً بخاطر جهل و طمع و ترس، و اميد به فردايي که احتمالاً در آن فردا اوضاع کشور سامان گيرد، سخت از شخص رهبر دفاع مي کردم. عضوي از هيچ حزب و تشکيلاتي نبودم. اکنون نيز نيستم. جهل که مي گويم، يعني بي خبري ام از پس پرده ي فجايعي که رخ داده بود و رخ مي دهد. بي خبري از دستهاي خونين و ناپاکِ پنهان شده در پس پرده ي حوادثي که در کشور جاري بوده است. بي خبري از ماجراهايي که آن سوتر از آگاهي مردم دست به دست مي شده و بساط ها مي آراسته و بساط ها برمي چيده است. بي خبري ام از اين که: حاکميت چه ها کرده و چه کساني را کشته و چه دودمانهايي را به باد داده؟ اينها به پرده ي جهلي مربوط است که بر شاکله ي آگاهي من افکنده شده بود. اين پرده، در مسير حوادث سال 1388 مختصري پس رفت و مرا با ذات آن دستهاي ناپاک و خونين آشنا کرد. و طمع داشتم. اين که حقوق ماهيانه اي و زندگي آرامي داشته باشم. خودم و خانواده ام. کارمند بودم. در جهاد سازندگي. عمدتاً به مناطق محروم سفر مي کردم. کارم فيلمسازي بود. مستند، داستاني. و ترس داشتم. از دستگاه هاي مخوف اطلاعاتي. چه در سپاه و چه در وزارت اطلاعات. که از داخلشان خبر نداشتم. اما هول و هراس دخمه هايشان با من بود. که مي توانند يک شبه همه ي هستي من و خانواده ام را به باد دهند. و اميد داشتم. به آينده. به آرمانهايي که داشتم و همه را از انقلاب اسلامي آرزو مي کردم. و جواني ام را براي برآمدن آن آرمانها به پايش ريخته بودم. آرمانهايي بس رفيع و انساني. که گرگ و ميش در کنار هم و در امنيت کامل زندگي کنند. و حتي کمونيست ها در دانشگاههاي اسلامي ما کرسي تدريس داشته باشند. و اين که در اين حکومت، عدالت و ادب و دانش و نوع دوستي و رفاه عمومي به عالي ترين شکلش به تجلي درآيد. حقوق بديهي و قانوني مردم و حريم خصوصي شان در عالي ترين وجه ممکن رعايت شود. و پليدي ها و نکبت ها و رذيله هايي چون دروغ و فريب و دزدي و رشوه و خاصه گرايي و رانت خواري و غارت اموال مردم از کل کشور رخت بربندد.