|
نویسنده: مهدی توانگری سه شنبه 87 اردیبهشت 24 ساعت 5:56 صبح
|
چاره ای باید داشت رفت باید از این شهر دور خواهم شد از این خاک خسیس که در آن هیچ کسی نیست که پولی دهدت گشنه را سیر کند جیبم از پول تهی و دل از آرزوی مروارید همچنان خواهم رفت نه به آبی ها دل خواهم بست نه به استخر داروگ هایی که سر از آب به در می آرند و در آن تابش تنهایی ابیاران می فشانند فسون از سر بیلهاشان همچنان خواهم رفت پشت کوه تیر شهری است که در آن پنجره ها رو به بد بختی باز است بام ها جای شغالانی است که به گوشت لب حوض می نگرند دست هر کودک ده ساله ی شهر، سوزن و سیخ سیاه مردم شهر به معتاد چنان می نگرند که به یک تیغ به یک خاک کثیف و زغال موسیقی ناشگی تو را می شنود و صدای الاغ می آید در باد پشت کوه تیر شهری است که در آن وسعت تریاک به اندازه سنگ آغل دار است معتادان وارث فقر و بدیند پشت کوه تیر شهری است چاره ای باید داشت.
|
دل نوشته ها ()
|
|
|
|
فهرست |
|
|
|
|
333002
:مجموع بازدیدها |
463
:بازدید امروز |
37
:بازدید دیروز |
|
پیوندهای روزانه |
| |