باید که با فغان فراق تو سر کنم باید ز داغ دوری تو دیده تر کنم
باید رها شوم ز قفسهای خود،منم باید به جستجوی تو من ترک سر کنم
باید حجاب غفلت از این دیده برکنم فرش قدوم ناز تو اشک گهر کنم
با دست یاری تو در شعله بلا آتش شود سلامتو من زان گذر کنم
تا کی اسیر ظلمت هجران بمانمت یاری که شب به عشق ظهورت سحر کنم
از روی ماه تو خجل است عبد روسیاه باید روم و خانه تکانی بصر کنم
آقا بگو کجا زده ای خیمه ات که من با سر به سوی خیمه سبزت سفر کنم
اللهم سلم و تمم