میخوام ازجایی بگم من که از اونجا پاگرفتم روی خاک مهربونش بین مردم جا گرفتم
جایی که نگاه مردم هنوز از جنس قدیمه رولبا خنده میبینی گرچه اتیشه توسینه
جایی که مهمون نوازی زنده هست در دل مردم بابزرگترهای خونست هنوزم حق تقدم
درشب سرد زمستون زنده مونده شب نشینی میشه دید یه بند انگور روی کرسی توی سینی
هنوزم نگاه صحرا زل زده به چشمه سارون توی روستا بوی کاهگل می پیچه موقع بارون
دل مردم ابادی به روی کینه ها باز نیست همه باهم مهربونند مرغ همسایه ای غاز نیست
ولی حیف پدربزرگا دیگه قصه نمیدونن شب یلدا زیر کرسی فال حافظ نمی خونن
خیلی وقته توی باغی ندیدم درخت میوه کفش مردم شده اسپورت دیگه از مد رفته گیوه
مردم ساده روستا همه پیر شدند ومردند رسم وایین قدیما همه برداشتن وبردند
حرف من فقط همینه چرا با سنتا قهریم خفه کردیم لهجه ها را تا بگیم ما اهل شهریم
انگاری که مغز ما را یکی کرده تله پاتی سخته واسه ما که مردم بهمون بگن دهاتی
واسه دشمنای غربی مثل موم میون مشتیم با همین افکار بی جابه خدا روستا را کشتیم