این روزها، آغاز هشتمین سال تاسیس وبلاگ
هشت سال پیش در چنین روزهای بود که این وبلاگ به همت تنی چند از دوستان شروع به کار کرد با این هدف که مکانی باشه برای با هم بودن_خبر دادن و خبر گرفتن _برای اخبار روز روستا، برا ی اونهای که یه جورای از اون دورن ، محلی برای گفتن حرف دله هرکی حرف نگفته ای داره- برای انتقاد - پیشنهاد - از مسولین- ازشورا- از هرجا که فکر میکنید حرفتون می تونه مفید باشه_مکانی برای شما همولایتی ها،شما که تو هر زمینه استعداد دارید،شعر ،طنز، فیلم ،عکس وغیره... تا آثارتون را در اختیار دیگر همشهریاتون قرار بدید.
اما تو این جشن هشت سالگی جای یکی خیلی خالیه ،
جای یکی که این وبلاگ با کمک اون شکل گرفت-و تو این چند سال یار و یاور ما در این راه بود.اما حالا قسمت ما از او،همین بغض قلم است و بس.
یاد جواد میزابیگی عزیز گرامی باد-انگار همین دیروز بود که تو کوچه خیابون های شهرزیبا قدم می زدیم و درباره ساخت یه وبلاگ برای روستا برنامه ریزی می کردیم،چه زود گذشت،و چه سخت تر و غم انگیزتر بود این دوران بی تو بودن و بی تو ادامه دادن..
یادمه با جواد دغدغه مشترکی داشتیم ،به آذران عشق می ورزید،دوستانی که بیشتر از من جواد رو می شناختند میدونن، یه دید خاصی به آذران داشت،چه جور بگم احساسی که قابل بیان کردن نیست،به مردمش - به فرهنگ اش - به زبانش- دوست داشت همه جنبه های دیدنی و همه مراسم و آداب و رسوم اش را احیا کنه ،به زبان آذرانی و واژاه های منحصر به فردش خیلی توجه داشت و خیلی احترام براش قائل بود، وهمیشه تو صحبت هاش اونا را بکار می گرفت.
اما اون رفت و یه میراثی را برای ما به یادگار گذاشت. امیدوارم که بتونیم این میراث را حفظ کنیم و با اون آرزوهاشو جامعه عمل بپوشونیم.
“ما چون دو دریچه روبروی هم
آگاه ز هر بگو مگوی هم
هر روز سلام و پرسش و خنده
هر روز قرار روز آینده
عمر آیینه بهشت اما آه
بیش از شب و روز تیر و دی کوتاه
اکنون دل من شکسته و خسته ست
زیرا یکی از دریچه ها بسته ست
نه مهر فسون نه ماه جادو کرد
نفرین به سفر که هرچه کرد او کرد
نفرین به سفر که هرچه کرد او کرد”