هنگامی که به مقوله هنر و هنرمند و جایگاه هنر در روستای زیبایمان آذران فکر میکنم ناخود آگاه به یاد فیلم کمال الملک شاهکار سعدی سینمای ایران زنده یاد علی حاتمی می افتم .
سکانسی که در ان پیرمرد روستایی قالیچه دست بافت خود را به استاد پیشکش میکند واز استاد درخواست میکند که قالیچه را با خاک پای خود متبرک نماید .
کمال الملک به مرد روستایی می گوید به من نگو استاد استاد تویی که یک عمر هنرت به زیر پا افتاده است و نادیده گرفته شده .
حقیر در این چند سطر برانم که یادی بکنم از این هنرمندان گمنام که عنوان هنرمند را به معنای واقعی کلمه باید به انها اختصاص داد .
هنرمندانی که باهمه مشقت و سخیهایی که متحمل میشدند تا یک قالی زیبا بافته شود در پایان کار هیچ اثری از این دستهای هنرمند در فرش بافته شده دیده نمی شد .
مصداق بارز این شعر (باهمه زحمت باران و پرستاری ابر منم ان غنچه نشکفته که در گل ماندم )
این دل نوشته تقدیم می شود به همه هنرمندان قالیباف روستای آذران که هنرشان رو به زوال و فراموشی است در ظاهر نه در خاطر ما .
مادر خانواده نگران دختر دم بخت خود بود پدر هم شاهد به بار نشستن ثمره زندگییش .
سمفونی بزرگ ایثار آغاز شد . نه تمی نه اکردی نه دستگاهی .
سمفونی با پنج رک (رچ)ساده اغاز شد . بعد کرمک حاشیه . مداخل . حاشیه تیرمه . ساده . لاله . بوم .
نوازندگان سازهای زهی و بادی و کوبه ای را کنار گذاشته با (استاره و شانه ) رک به رک گره به گره خلق میکردند دلنشین ترین موسیقی خلقت را .
موسکه . بند بادومک .بند بید . سیزده رکی . پانزده رکی . غنچل خروس . غنچه سه رنگ . گل چهار پر .
سمفونی به پایان رسید . شنیدنی نبود . دیدنی بود . محشر بود .
کجا باید شنید و کجا باید گذاشت این هنر ناب را تو خود بگو که خود خالق انی این هنرمند قالیباف .
تو را گذاشته پایین و ماه را بالا فلک درست نشان می دهد ترازویش .