سفارش تبلیغ
صبا ویژن

صبح و شب در فراگیری دانش بودن، نزد خدا برتر از جهاد در راه خدای است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

روستای آذران (نگینی درکوههای کرکس)
macromediaxtemplates for Your weblogList of Iranian Top weblogspersian Blogpersian Yahoo

نویسنده: rivand یکشنبه 87 آبان 19   ساعت 10:37 صبح

انسان ارزان
هیچکس فکر نکرد

 

که در آبادی ویران شده دیگر نان نیست

 

و همه مردم شهر

 

               بانگ برداشته اند

 

                          که چرا سیمان نیست

 

و کسی فکر نکرد 

             که چرا ایمان نیست

 

و زمانی شده است

 

            که به غیر از انسان

 

                        هیچ چیز ارزان نیست.
 

دل نوشته ها ()

نویسنده: دهاتی جمعه 87 آبان 17   ساعت 3:31 عصر

محدود یم
ما مست شقایقیم چون محدودیم           دلخوش به دقائقیم چون محدودیم
خورشید رها ستاره را می شمریم          فریاد که :عاشقیم چون محدودیم

گدا
از حق ؛چو اعتبار؛گدا بی خبر کند           یا رب مباد که گدا معتبر شود

خرمی جاودان
این طبیعت سبزی اش یک ان و بیش         خرمی کن جاودان در جان خویش

بلایا
                                الا انسان بلایا گِل کند گُل                  شقاوت تا سعادت را زند پل                                      


دل نوشته ها ()

نویسنده: azeron یکشنبه 87 تیر 30   ساعت 12:42 عصر

فقدان هنرمند محبوب وتوانای سینمای ایران مرحوم خسرو شکیبایی را

 به همه مردم هنردوست تسلیت عرض مینماییم


دل نوشته ها ()

نویسنده: rivand سه شنبه 87 تیر 25   ساعت 10:10 عصر

گر می شد آن باشی که خود می خواهی
آدمی بودن
حسرتا !
مشکلی ست در مرز ناممکن. نمی بینی ؟
ای کاش آب بودم – به خود می گویم –
نهالی نازک به درختی گشن رساندن را
( تا به زخم تبر بر خاکش افکنند
در آتش سوختن را ؟ )
یا نشای سست کاجی را سرسبزی جاودانه بخشیدن
( از آن پیش تر که صلیبش آلوده کننده
به لخته لخته خونی بی حاصل ؟ )
یا به سیراب کردن لب تشنه ئی
رضایت خاطری احساس کردن
( حتی اگرش به زانو نشانده اند
در میدانی جوشان از آفتاب و عربده
تا به شمشیری گردنش بزنند ؟
حیرتت را بر نمی انگیزد
قابیل برادر خود شدن
یا جلاد دیگر اندیشان ؟
یا درختی بالیده نابالیده را
حتی هیمه ئی انگاشتن بی جان ؟ )
می دانم می دانم می دانم
با این همه ای کاش آب می بودم
گر توانستمی آن باشم که دلخواه من است .
آه
کاش هنوز به بیخبری
قطره ای بودم پاک
از نمباری
به کوهپایه ئی
نه در اقیانوس کشاکش بیداد
سرگشته موج بی مایه ئی

دل نوشته ها ()

نویسنده: دهاتی چهارشنبه 87 تیر 12   ساعت 6:12 عصر

بنام خالق بهار          بنام خالق نگار         از ته دل دعا کنیم           خدا به لطف خود ببار

با عرض سلام و ادب  و پوزش خدمت اهالی  گل وبلاگ.از اینکه حقیر دیر به دیر دلتنگ شما میشم عذرخواهی میکنم . بذارید پا حساب.

تقدیم به هم ولایتیهای گل

گل چنی

دوباره بهار بمه فصل گله و گل چنی                آزرون سوز وقشنگ و ناز و خیلی دیدنی

دشت و بره مثل عاروس خ لباس سوز به تنش                        خوش سلیقهه  طبیعت   سوره   روسری سرش

کوچه گل   ،رز و  باغات  ،معطر  از  عطر گله                                    دشت   و بره  پر  آوای  هزار و  بلبله

گرمه مردم سرشون یمایی خاد گلچنیگل                                  پاکه اشنده ،جوون یا پیر ،پوره یا دتگل

سال نو آوریه ،ماشینشون مدل بالا                                         تا خ استارت بزنی ملجیرد اشه مل بالا

ماشین ارزونیه ،خوش به خوش آواز اخونه                                 گواهیش خارجی شیب هر کینی گیش برونه

ماشین سادئیه ،نیاز نداره کارت سوخت                                  صندلیش تولید آرنجن و محکم و دو دوخت

زو به زو خراب  نبو  خرجش و برجش جی کمه                          وقتی آواز اخونه تن صداش خیلی بمه

یا گلشگیون یا لاجه یا لورکه یا لاسور                                       یا جاجشک ،چال تجره،درببلی یا سراگور

صب زو خروس خون اشنده خاد یه ورونه                                    اندقر سرده خ اسجننده سه چاره گنه

دستشون یخ اکره اشک گلونده صب زو                                     کار اکرنده پاکه خسته نبنده زو به زو

آرتنده دور در ده پاکه مثل فر فره                                              دست روبه در اشه انگار خ اواره گر گره

چایی شاستیشون به را هم داغه هم تاجه دمه                           ای اچوسه چائیشون هر چی بواجونه کمه

گل خ برسا دکون خسته و وی حال و وی جون                               دل خوشیشون به ننه تا برارنده لقمه نون

کاش خ ارباب گلون همیشه بنده خوش حساب                              نکرنده دل نن بیچاره گل  خون و کباب

یا آریده شکر نعمت تا زیاد کره خدا                                               هرچی آده خدا خیره گاه طلا گاهی بلا

دلدون با صفا و لطیف بو مثل پر گل                                              عمردون زیاد کره خدا نه مثل عمر گل

التماس دعا

 


دل نوشته ها ()

نویسنده: azeron پنج شنبه 87 خرداد 30   ساعت 1:11 عصر

عزیزان نویسنده یه کم متنوع تر بنویسیم

یک شعر از ابوالفضل  زرویی  نصرآباد   شاید ادبی نویسان وبلاگمون هم یه مطلب بزارند

پاره ترین قسمت دنیا !



کفشهایم کو؟!...
دم در چیزی نیست.
لنگه کفش من اینجاها بود !
زیر اندیشه این جاکفشی !
مادرم شاید دیشب
کفش خندان مرا
برده باشد به اتاق
که کسی پا نتپاند در آن
***
هیچ جایی اثر از کفشم نیست
نازنین کفش مرا درک کنید
کفش من کفشی بود
کفشستان !
که به اندازه انگشتانم معنی داشت...
پای غمگین من احساس عجیبی دارد
شست پای من از این غصه ورم خواهد کرد
شست پایم به شکاف سر کفش عادت داشت... !
***
نبض جیبم امروز
تندتر می زند از قلب خروسی که در اندوه غروب
کوپن مرغش باطل بشود...
جیب من از غم فقدان هزار و صد و هشتاد و سه چوق
که پی کفش، به کفاش محل خواهد داد.
« خواب در چشم ترش می شکند »
کفش من پاره ترین قسمت این دنیا بود
سیزده سال و چهل روز مرا در پا بود
« یاد باد آنکه نهانش نظری با ما بود »
دوستان ! کفش پریشان مرا کشف کنید!
کفش من می فهمید
که کجا باید رفت،
که کجا باید خندید.
کفش من له می شد گاهی
زیر کفش حسن و جعفر و عباس و علی
توی صفهای دراز.
من در این کله صبح
پی کفشم هستم
تا کنم پای در آن
و به جایی بروم
که به آن« نانوایی» می گویند !
شاید آنجا بتوان
نان صبحانه فرزندان را
توی صف پیدا کرد
باید الان بروم
... اما نه !
کفشهایم نیست !
کفشهایم... کو ؟!

 


دل نوشته ها ()

نویسنده: azeron دوشنبه 87 خرداد 27   ساعت 11:7 صبح

مرثیه دکتر علی شریعتی به قلم شهید چمران

 ای علی! همیشه فکر می‌کردم که تو بر مرگ من مرثیه خواهی گفت و چقدر متأثرم که اکنون من   بر تو مرثیه میخوانم ! ای علی! من آمده‌ام که بر حال زار خود گریه کنم، زیرا تو بزرگتر از آنی که به گریه و لابه ما احتیاج داشته باشی!...خوش داشتم که وجود غم‌آلود خود را به سرپنجه هنرمند تو بسپارم، و تو نیِ وجودم را با هنرمندی خود بنوازی و از لابلای زیر و بم تار و پود وجودم، سرود عشق و آوای تنهایی و آواز بیابان و موسیقی آسمان بشنوی.می‌خواستم که غم‌های دلم را بر تو بگشایم و تو «اکسیر صفت» غم‌های کثیفم را به زیبایی مبدّل کنی و سوزوگداز دلم را تسکین بخشی.

می‌خواستم که پرده‌های جدیدی از ظلم وستم را که بر شیعیان علی(ع) و حسین(ع) می‌گذرد، بر تو نشان دهم و کینه‌ها و حقه‌ها و تهمت‌ها و دسیسه‌بازی‌های کثیفی را که از زمان ابوسفیان تا به امروز بر همه جا ظلمت افکنده است بنمایانم.

ای علی! تو را وقتی شناختم که کویر تو را شکافتم و در اعماق قلبت و روحت شنا کردم و احساسات خفته وناگفته خود را در آن یافتم. قبل از آن خود را تنها می‌دیدم و حتی از احساسات و افکار خود خجل بودم و گاهگاهی از غیرطبیعی بودن خود شرم می‌کردم؛ اما هنگامی ‌که با تو آشنا شدم، در دوری دور از تنهایی به در آمدم و با تو هم‌راز و همنشین شدم.


ای علی! تو مرا به خویشتن آشنا کردی. من از خود بیگانه بودم. همه ابعاد روحی و معنوی خود را نمی‌دانستم. تو دریچه‌ای به سوی من باز کردی و مرا به دیدار این بوستان شورانگیز بردی و زشتی‌ها و زیبایی‌های آن را به من نشان دادی.
ای علی! شاید تعجب کنی اگر بگویم که همین هفته گذشته که به محور جنگ «بنت جبیل» رفته بودم و چند روزی را در سنگرهای متقدّم «تل مسعود» در میان جنگندگان «امل» گذراندم، فقط یک کتاب با خودم بردم و آن «کویر» تو بود؛ کویر که یک عالم معنا و غنا داشت و مرا به آسمان‌ها می‌برد و ازلیّت و ابدیّت را متصل می‌کرد؛ کویری که در آن ندای عدم را می‌شنیدم، از فشار وجود می‌آرمیدم، به ملکوت آسمان‌ها پرواز می‌کردم و در دنیای تنهایی به درجه وحدت می‌رسیدم؛ کویری که گوهر وجود مرا، لخت و عریان، در برابر آفتاب سوزان حقیقت قرار داده، می‌گداخت و همه ناخالصی‌ها را دود و خاکستر می‌کرد و مرا در قربانگاه عشق، فدای پروردگار عالم می‌نمود...
ای علی! همراه تو به کویر می‌روم؛ کویر تنهایی، زیر آتش سوزان عشق، در توفان‌های سهمگین تاریخ که امواج ظلم و ستم، در دریای بی‌انتهای محرومیت و شکنجه، بر پیکر کشتی شکسته حیات وجود ما می‌تازد.

ای علی! همراه تو به حج می‌روم؛ در میان شور و شوق، در مقابل ابّهت وجلال، محو می‌شوم، اندامم می‌لرزد و خدا را از دریچه چشم تو می‌بینم و همراه روح بلند تو به پرواز در می‌آیم و با خدا به درجه وحدت می‌رسم. ای علی! همراه تو به قلب تاریخ فرو می‌روم، راه و رسم عشق بازی را می‌آموزم و به علی بزرگ آن‌قدر عشق می‌ورزم که از سر تا به پا می‌سوزم....


ای علی! همراه تو به دیدار اتاق کوچک فاطمه می‌روم؛ اتاقی که با همه کوچکی‌اش، از دنیا و همه تاریخ بزرگتر است؛ اتاقی که یک در به مسجدالنبی دارد و پیغمبر بزرگ، آن را با نبوّت خود مبارک کرده است، اتاق کوچکی که علی(ع)، فاطمه(س)، زینب(س)، حسن(ع) و حسین(ع) را یکجا در خود جمع نموده است؛ اتاق کوچکی که مظهر عشق، فداکاری، ایمان، استقامت و شهادت است.

راستی چقدر دل‌انگیز است آنجا که فاطمه کوچک را نشان می‌دهی که صورت خاک‌آلود پدر بزرگوارش را با دست‌های بسیار کوچکش نوازش می‌دهد و زیر بغل او را که بی‌هوش بر زمین افتاده است، می‌گیرد و بلند می‌کند!

ای علی! تو «ابوذر غفاری» را به من شناساندی، مبارزات بی‌امانش را علیه ظلم و ستم نشان دادی، شجاعت، صراحت، پاکی و ایمانش را نمودی و این پیرمرد آهنین‌اراده را چه زیبا تصویر کردی، وقتی که استخوان‌پاره‌ای را به دست گرفته، بر فرق «ابن کعب» می‌کوبد و خون به راه می‌اندازد! من فریاد ضجه‌آسای ابوذر را از حلقوم تو می‌شنوم و در برق چشمانت، خشم او را می‌بینم، در سوز و گداز تو، بیابان سوزان ربذه را می‌یابم که ابوذر قهرمان، بر شن‌های داغ افتاده، در تنهایی و فقر جان می‌دهد ... .

‌ای علی! تو در دنیای معاصر، با شیطان‌ها و طاغوت‌ها به جنگ پرداختی، با زر و زور و تزویر درافتادی؛ با تکفیر روحانی‌نمایان، با دشمنی غرب‌زدگان، با تحریف تاریخ، با خدعه علم، با جادوگری هنر روبه‌رو شدی، همه آنها علیه تو به جنگ پرداختند؛ اما تو با معجزه حق و ایمان و روح، بر آنها چیره شدی، با تکیه به ایمان به خدا و صبر و تحمل دریا و ایستادگی کوه و برّندگی شهادت، به مبارزه خداوندان «زر و زور و تزویر» برخاستی و همه را به زانو در آوردی.
ای علی! دینداران متعصّب و جاهل، تو را به حربه تکفیر کوفتند و از هیچ دشمنی و تهمت فروگذار نکردند و غربزدگان نیز که خود را به دروغ، «روشنفکر» می‌نامیدند، تو را به تهمت ارتجاع کوبیدند و اهانت‌ها کردند. رژیم شاه نیز که نمی‌توانست وجود تو را تحمّل کند و روشنگری تو را مخالف مصالح خود می‌دید، تو را به زنجیر کشید و بالاخره... «شهید» کرد...

 یاد  شهیدان شریعتی و چمران را گرامی میداریم


دل نوشته ها ()

نویسنده: آذران سه شنبه 87 خرداد 21   ساعت 10:23 صبح

شعر زیررا از وبلاگ http://www.vazvancity.blogfa.com/ در اینجا قرار می دهیم

در روز هفتم خرداد سال 1309 هجری تگرگ سنگینی در روستای جوشقان قالی می بارد که باعث خرابی فراوان و کمبود غله میشود. در بیان کیفیت این تگرگ و پیامدهای آن مرحوم سید احمد کرمانی (امیر آقا) شعری به زبان محلی سروده است:

هفتم خرداد به ماه صَفَر               جَوره تَدَرگی بَمَه با کَرّ و فَر
 آَورِ غلیظی بَغُرُنبا یَرا                    وادِ شدیدی بَدُما پُر صدا
 من که نَزونَم چطوری بَبُه              طولی نَکِشا هِچّه و فوری بَبُه
 بَشوَتُ بَشخُستُ وَرِشریت سخت    گندم و یِه، شِفدَر و ما و درخت
 من چیچی بَوجَم که چه کارِش بَکَه     دسته کلنگ شاخه چنارش بَمَه
 «حصله» و «زورهِنگ» و «کیاو» و «کوئن»      «بیخه» و «تیجگاه» و «دُلِ درگازن»
 «لونجه» و «دشتاله» و «وارِیَهَن»     «بیشه» و «بَهروم» ، «کِشَه» و «درسیَن»
 «تختِ دِز» و «بُرزویی» و «پاپُکه»    «کوچه» و «قاش» و «دره» و «جورُکه»
 «پشت کَمَر لَیلو» و «روئَنیون»          «مرزاجی» و «ویله» و «جومیون»
 هورد و تَلیک و گل و پاکِش بَکَه          خوب بُه یکباره هلاکش نَکَه
 مردم گوشکون زِ ضغیر و کبیر              تخته کِش و گیوه چن و دوره گیر
 پیله ور و زرگر و رَنگِرَج                       تاجر عامل که شَکَه مج و مج
 روت و ولا خایه نَما دربدر                  پاپتی دست تهی خون جگر
 نُن پُز عالی که فِزِرتی بَبُه                 نُن دوم نازک که چِلِزگی بَبُه
 پَشت یقه پیش کالا لَق بَبُه              چرک و عرق در پِرَنون جَق بَبُه
 زلف کج دُنبْ بُزی پَتْ بَبُه                    پِشکِلِک پَشت لَوی خط بَبُه
 گیوهء کاشی چیهء شصت خطی            لَشکه کَنه گِردا و دُنْبِ وَتی
 گالش و پوتین سگگ دار جیر                 شِبرو و پاپوش صدف دار قیر
 پالتاوِ بی آستر و بی رونَکی                  تَنبون تنگی که اَشو زورَکی
 تشتک و تاس و سینی و جُرقَتو               سوزنی و حوله و لنگ و پتو
 بَندبَاولُ و ْلُکُ و لونجش و مَه                   پاک بَشو منزل حاجی صَنَم
 صابون عطری که بَشو زوج بَمَه                 اُردُلُکِ بیخِ شُتُروُج بَمَه
 چادر چَرخیِّ عبایی کُشو                     خِشّ و فِشّ نازِ کذایی کُشو
 زُلف و گُل زیر گلو سینه ریز                    خال کنار لبِ بیبی تمیز
 پاک بَشو ذلّت و خواری بَمَه                     آستَرِ وَژگون وَرِ کاری بَمَه
 قنداروسیِ پَره ویرِش نَته                       نونِ دُرُستی ایرو گیرِش نَتِه
 کار خادا خوب تماشا بَکِه                       پاکلَه تو خود کرده و حاشا نَکِه
 


دل نوشته ها ()

نویسنده: مهدی توانگری شنبه 87 اردیبهشت 28   ساعت 6:51 صبح

حافظ:
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را                 به خـال هـنـدویـش بـخشم سـمرقـند و بـخـارا را
صائب تبریزی :
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را                 به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را
هرآنکس چیزمی بخشدزمال خویش می بخشد          نه چون حـافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را
شهریار :
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را                 بـه خـال هـندویـش بـخشم تمام روح و اجـزا را
هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد          نه چون صائب که می بخشد سرودست وتن وپا را
سر ودست وتن وپا رابه خاک گورمی بخشند              نـه بـر آن تـرک شـیرازی که بـرده جمله دلـها را

دل نوشته ها ()

نویسنده: آذران شنبه 87 فروردین 31   ساعت 11:49 صبح

  • به بهانه روز بزرگداشت سعدی چند بیت ازاو:«اگر بمرد عدو، جای شادمانی نیست// که زندگانی ما نیز جاودانی نیست»
  • «اگر دانش به روزی بر فزودی// زنادان تنگ روزی تر نبودی»
  • «اگر زباغ رعیت ملک خورد سیبی// برآورند غلامان او درخت از بیخ// سعدی اگر عاشقی کنی وجوانی عشق محمد بس است وآل محمد
  • «بنی‌آدم اعضای یک‌پیکرند// که در آفرینش زیک گوهرند// چو عضوی به‌درد آورد روزگار// دگر عضوها را نماند قرار// تو کز محنت دیگران بی‌غمی// نشاید که نامت نهند آدمی»
  • «درویش و غنی، بنده این خاک درند// وآنان‌که غنی‌ترند، محتاج‌ترند»
  • «ظالمی را خفته دیدم نیم‌روز// گفتم این فتنه‌است خوابش برده به// وآنکه خوابش بهتر از بیداری است// آن چنان بدزندگانی، مرده به»
  • «عاقبت گرگ‌زاده گرگ شود// گرچه با آدمی بزرگ شود»
  • «کیمیاگر به‌غصه مرده و رنج// ابله اندر خرابه یافتـه گنج»
  • «مسکین خر اگر چه بی‌تمیز است// چون بار همی برد عزیز است// گاوان و خران باربردار// به زآدمیان مردم‌آزار»

دل نوشته ها ()

<      1   2   3      >
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
سمفونی ایثار
کل و کلون
[عناوین آرشیوشده]

فهرست
332654 :مجموع بازدیدها
115 :بازدید امروز
37 :بازدید دیروز
پیوندهای روزانه
موضوعات وبلاگ
حضور و غیاب
یــــاهـو
درباره خودم
روستای آذران (نگینی درکوههای کرکس)
مدیر وبلاگ : آذران[399]
نویسندگان وبلاگ :
دهاتی (@)[59]

m.saadat (@)[22]

کانون فرهنگی علی ابن ابیطالب(ع) (@)[258]

مهدی توانگری (@)[56]

azeron (@)[60]

rivand (@)[24]

کانون فرهنگی،هنری سیدالساجدین(ع) (@)[0]

شورای اسلامی (@)[12]

مرتضی مطهری -ر[4]
KHABAR CHIN[6]
A_abad (@)[31]

امیر معصومی[4]

لوگوی خودم
روستای آذران (نگینی درکوههای کرکس)
لینک دوستان
روستای ازوار (سده)
شهدای آذران
امام زاده احمد (ع) روستای آرنجن
روستای آرنجن
آذران وطن من
صفحات اختصاصی
فهرست موضوعی نوشته ها
ادبی و اجتماعی[82] . اخبار و حوادث[29] . تصاویر[27] . خبری از آذرون[22] . تسلیت[5] . وبلاگ ونویسندگان[3] . انتخابات[3] . کانون فرهنگی[2] . مسابقه . مقالات . وبلاگ و نویسندگان . از مطالب خواننده ها . زبا شیرین آزرانی . شعر . فرا رسیدن ایام سوگواری .
نوشته های قبلی را اینجا ببینید_بایگانی
شورا
اخبار آذران
ورزشی
مربوط به وبلاگ
تصاویری از آذران
کانون علی ابن ابیطالب
ادب و هنر
شرکت تعاونی
سایر موضوعات
دینی و مذهبی
پایگاه امام رضا(ع)آذران
مناسبت ها
پیام شهداءـ راه شهداء
کانون فرهنگی،سیدالساجدین(ع)
آرشیو موقت
بهداشت جسم ـروان
خبرهای کاشان و حومه
اشتراک