سروده ای زیر از شاعر توانای روستامون مصطفی جوادی هست که در آن به خوبی عشق و علاقه ای شاعر را به زادگاه خود و در عین حال شرمساری خود از دوری و ترک وطن را می توان دید.
باز میگردم گر چه شرمسار میهنم
راه خواهد داد مرا در خود آیا آذران؟
و در جای دیگری هم می گوید
من زمین را با زمان گم کرده ام عشق را در آذران گم کرده ام
آذران گفتم چرا یادم نبود می توان از روستا فصلی سرود
چند روزی از چشم یاران دور شو از خیابان های کاشان دور شو
ره بپوی از غرب تا سمت جنوب چند پایی مانده تا تنگ غروب
ناگهان در خویشتن گم میشوی هم صدا با لحن مردم می شوی
یک فضای ساده و آرام وپاک ناگهان غرق توهم می شوی
آتش عشق تو سوزان می شود تا بماند شعله ،هیزم می شوی
زیر باران در میان دشت ها هم نفس با عطر گندم می شوی
باز می گردم به آغاز کلام نا گهان در خویشتن گم می شوی